📓 آناستازیا، هر بار که پسرک به او التماس می‌کرد به سینما ببردش، می‌گفت: «وای، پناه بر خدا! پول بدیم که بندازنمون توی تاریکی؟ ما فقیر بیچاره‌ها زندگی‌مون همه‌ش تاریکیه. مگه دیوونه شده‌ایم که بالای تاریکی پول بدیم؟ واسه ما که چراغ نداریم، تاریکی هوا شروع فیلمه. نه، پسرجون، زندگی خودمون به قدر کافی سیاه هست. حیفه چشمات رو توی تاریکی ضایع کنی.» چشم انتظارِ در خاک رفتگان نوشته‌ی میگل آنخل آستوریاس ترجمه‌ی سروش حبیبی @hibook📖