یک شعری دارد بوکوفسکی که درش میگوید چیزهای کوچک هستند که آدم را راهی تیمارستان میکنند نه اتفاقات بزرگ و چشمگیر. چیزهایی مثل پاشنهی شکستهی کفش کافیست که آدم را دیوانه کند. در کتاب هاگاکوره که دربارهی راه و رسم ساموراییهاست هم یک چیزی داریم با این مضمون که مسائل بزرگ را ساده بگیر اما با مشکلات کوچک، جدی برخورد کن! رابطهها هم همینطور اند. همچنان که چیزهای کوچکی باعث از هم پاشیدن روابط میشوند، چیزهای کوچکی هم هست که بعد از پایان روابط، یادآوریشان دل آدم را به درد میآورد. چیزهای خیلی خیلی کوچک که آدم اصلا فکرش را هم نمیکند ممکن است چه غمی همراه خودشان بیاورند. چیزهایی که منتظرشان نیستی و ناگهان جلوی چشمات سبز میشوند و آنوقت میبینی نخواسته چند دقیقهای هست که به ربگوجهی روی قاشق خیره ماندهای. یا داری یکچیزی را روی کاغذ هی مینویسی. یا جملهی کتابت را هی میخوانی. آدم نمیداند بگوید با همین چیزهاست که زنده است یا با همین چیزهاست که میمیرد.
@hibook