قاصدکی_ به_وسعت_مهربانی 🍃🥀☘🌸☘🥀🍃 ✍ برای کسی که و حق استادی به گردن حقیر و خیلی ها دارد چه میتوان نوشت . از مبارزات انقلابی و نقش و حضورش در شکل گیری تجمعات مردمی قبل از انقلاب بنویسم و یا از سالها مدیریت اجرایی ، اداری و سپس فعالیت اجتماعی بی وقفه و پویای اقتصادی در عرصه تولید . و یا اینکه اشاره کنم او روحانی عزیزی ست با اراده ، مستحکم در عقاید و پایبندی به آنچه که او آن را آرمان های امام «ره» میخواند و نیز هنوز بر سر عهد و‌ پیمان خود محکم دم از انقلابی میزند که برای برپایی عدالت و حقانیت مظلوم بر استکبار شکل گرفته بود . کار سخت شد مگر نه ، اصلا حقیر نمیتوانم ورود داشته باشم و با قلم ناتوانم چیزی نگارش کنم چرا که اعتراف میکنم نمیتوانم حق مطلب را ادا کنم ، لذا با احترام به ایشان از این بحث عبور کرده و به آنچه از نیک رفتاری ، خوش مرامی این و دوست داشتنی در سینه دارم خواهم پرداخت . کمتر کسی است حضرت حجه الاسلام والمسلمین شیخ را از نزدیک ندیده و نشناسد . یا حداقل با یک برخورد از صدای با صلابت و دوست داشتنی « » این عزیزبه وجد نیامده باشد . شیخ فرزند مرحوم استاد رحیم نازنین « اوس حمومی» آبادی ، از خوش نام ترین و محبوب ترین بندگان خداست که در نوبتی جدا گانه باید برای آن پدر آسمانی به تفصیل نوشت . به واسطه نسبت فامیلی پدر بزرگ مادری ام که با مرحوم والد شیخ پسر خاله بوده اند افتخار دوستی و آشنایی حقیر با ایشان به بیش از چهار دهه میرسد . او و مهربانی هایش به این چند سطر نوشته ناقص حقیر تمامی ندارد ... برای دیدار از والدینم و بویژه یاد بود مرحوم علی اکبر پیشنهاد فرمود که میخواهم از نزدیک احوالی جویا شوم . از خدا خواسته زحمت دوست و همکار ارجمندم آقای محسن باغبان زاده را دادم تا به اتفاق انجام شود . گاهی دیدارها خود به خود حکایتی میشود : و خاطره ساز . شیخ از پدر و مادر خدا بیامرزش گفت ، از « حمام دهنو » و کمک حال پدرش در آن ایام ، از اقوام و عزیزانی که امروز جایشان خالیست و اینکه حیف چه روزگار ما و دل هایمان را از هم دور کرده است ... کلام پایانی اش بود برای رعنا برادر جوانم که عمرش به این دنیا نبود . روحت شاد اکبر که همه اینها از برکت دیدار با تو و احوالپرسی برای روی ماهت بود که خاطره ها را زنده کنیم . شیخ با آنکه دلش بود بعداز خداحافظی روبه دوستار کمترینش کرده فرمود سعید : دیدار از والده ات مرا با همراه کرد . برد به دورانی که دلم لک زده بود زمانش بود با تک تک ایشان بنشینم حرف بزنم و از روزگار بگوییم و بشنویم . از دلتنگی های روزگار و بی وفایی اش چهره مادرت را برایم متصور کرد و که به خورد ... باید بر میگشتیم سمت اداره ، شیخ گویا با سکوتش داشت قرارمان باشد ، نمیدانم شاید به وقت دیگر... یکشنبه پنجم شهریور ماه ۱۴۰۲ دوستار و ارادتمندش مهندس سعید بوجار آرانی 🍂🍁☘❤️☘🍁🍂 پشت هیچستانم https://eitaa.com/joinchat/1942683888Cd71dac5320