📚 📜! و به دور از آبادی به طور آزادانه باهم زندگی می کردند... نیمه شبی در حال چریدن علف، حواسشان نبود که ناگهان وارد آبادی انسان ها شدند. شتر چون متوجه خطر شد، رو به خر کرد و گفت: ای خر! خواهش می کنم سکوت اختیار کن تا از معرکه دور شویم؛ مبادا انسان ها به حضورمان پی ببرند!" خر گفت: "اتفاقا درست همین ساعت، عادت نعره سر دادن من است." شتر التماس کرد که امشب نعره کردن را بی خیال گردد. تا مبادا به دست انسان ها بیفتند. خر گفت: "متأسفم دوست عزیز! من عادت دارم همین ساعت نعره کنم و خودت می دانی ترک عادت موجب مرض است و هلاکت جان!" پس خر بی محابا نعره های دلخراش بر می کشید. از قضا کاروانی که در آن موقع از آن آبادی می گذشت، متوجه حضور آنان شدند و آدمیان هر دو را گرفته و در صف چارپایان بارکش گذاشتند. صبح روز بعد در مسیر راه، آبی عمیق پیش آمد که عبور از آن برای خر میسر نبود. پس خر را بر شتر نشانیده و شتر را به آب راندند. چون شتر به میان عمق آب رسید، شروع به پایکوبی و رقصیدن کرد. خر گفت: ای شتر چه می کنی؟ نکن رفیق وگرنه می افتم و غرق می شوم." شتر گفت: خر جان، من عادت دارم در آب برقصم! ترک عادت هم موجب مرض و هلاکت است!" خر بیچاره هرچه التماس کرد، شتر وقعی ننهاد. خر گفت: تو دیگر چه رفیقی هستی؟! شتر گفت: "چنان که دیشب نوبت آواز بهنگام خر بود! امروز زمان رقص ناساز اشتر است!" شتر با جنبشی دیگر خر را از پشت بینداخت و در آب غرق ساخت. شتر با خود گفت: " نادان، عاقبتی غیر از این نخواهد داشت." هم خود را هلاک کرد و هم مرا به بند کشید! 📚 📚حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin