#داستان_آموزنده
🔆عالم مغرور
يكى از علماء كربلا به علم خود مغرور گشته و بيچاره از ويژگيهاى ارزشمند خود و علوم و نماز شب و اعمال مستحب و زهد و تقواى خويش سخن مى گفت و اظهار مى داشت : من از (حضرت اباالفضل ) بواسطه اين ويژگيها برترى دارم ، و اگر (اباالفضل ) اين خصوصيتها را داشته باشد مثل من مى باشد، و شهادت روز عاشورا نمى تواند با علم و فقه و ... برابرى كند.
حاضرين در مجلس از اين جسارت و غرور او در شگفت شدند، و از جهل و نادانى او متحير، و تاءسف مى خوردند. و او همچنان بر داشته هاى خود افتخار مى كرد.
روز بعد حاضرين در مجلس شوق فراوان پيدا كردند كه خبرى از مرد جسور پيدا كنند كه آيا دست از گمراهى خود برداشته يا نه ؟. رو به خانه او آوردند، درب منزلش را كوبيدند و از احوال او سؤ ال كردند، در جواب گفتند: حرم (حضرت اباالفضل (ع )) رفته ، آنها به حرم مشرف شدند، ديدند آن مرد ريسمانى به گردن خود قرار داده ، و سر ديگر آن را به ضريح مطهر بسته و با گريه و زارى از عمل خود اظهار ندامت و پشيمانى مى كند.
موضوع را از او سؤ ال كردند، گفت :
ديشب با همان غرور به خواب رفتم ديدم در كنار جمعى از علماء نشسته ام ، ناگاه مردى داخل شد و صدا زد: (آقا اباالفضل (ع )) تشريف آوردند، نام حضرت دلها را غرق سرور كرد، طولى نكشيد حضرت در هاله اى از نور كه اطراف چهره مباركش احاطه كرده بود با سيمائى كه حكايت از (اميرالمؤ منين (ع )) داشت .
وارد مجلس شدند، و براريكه اى در صدر مجلس نشستند، همه حاضرين در برابر عظمت و شكوه حضرت خاضع و خاشع بودند، و من از جسارت گذشته خود بشدّت در ترس و اضطراب بودم .
(حضرت اباالفضل (ع )) با يكايك اهل مجلس شروع به سخن نمودند، نوبت به من رسيد، فرمودند: تو چه مى گوئى ؟
من هوش از سرم رفت ، مى خواستم خود را از مهلكه برهانم ، و به گمان خود حق را ثابت كنم ، دليلهاى خود را به عرض حضرت رساندم .
(حضرت اباالفضل (ع )) فرمودند: (من نزد پدرم (اميرالمؤ منين (ع ) ) و برادرانم (امام حسن و امام حسين (عليه السلام )) علم آموخته ام و بدرجه يقين رسيده ام ،) اما تو در دين خود و نسبت به امام شك مى ورزى ، آيا چنين نيست ؟!
سپس فرمود: اما استادى كه تو نزد وى درس خوانده اى از تو بدبخت تر است !
پيش تو اصول و قواعدى چند است كه براى جاهل به احكام قرار داده شده تا بوسيله آنها حكم را بدست آورى ، و (من محتاج به اين اصول و قواعد نيستم ، زيرا احكام واقعى دين را از منبع وحى الهى دريافت نموده ام ، و خداوند در من صفات برگزيده اى قرار داده از كرم و صبر و ايثار و ... كه اگر اندكى از آنها ميان همه شما تقسيم مى شد، توان پذيرش آنها را نداريد) و در تو صفات رذيله اى چون حسد و خود خواهى و ريا مى باشد، سپس با دست شريفشان به دهن من زدند.
ترس و پشيمانى از عمل زشت مرا واداشت تا با انابه و توسل به درگاهش روى آورم .
📚حضرت اباالفضل مظهر كمالات و كرامات
حکایت
@hkaitb