چند غورباغه از جنگلی عبور میکردند که ناگهان 2 تا از آنها به داخل چاهی عمیق میفتند ..بقیه غورباقه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند گودال چقدر عمیق است به آن 2 گفتند : چاره اي نیست شما به زودي میمیري. 2غورباقه این حرف ها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیددند که از گودال بیرون آیند ..اما دائما غورباقه هاي دیگر به انها میگفتند دست از تلاش بردارید..چون نمیتوانید خارج شوید ...به زودي خواهید مرد..بالاخره یکی از 2 غورباقه تسلیم شد و به داخل اعماق گودال افتاد ومرد..اما غورباقه دیگر حداکثر توانش را براي بیرون آمدن به کار گرفت..بقیه غورباقه ها فریاد میزدند که دست از تلاش بردار اما او با توان بیشتري تلاش کرد و بالاخره خارج شد .. وقتی بیرون آمد بقیه از او پرسیدند مگر صداي ما را نمیشنیدي ..؟؟؟ معلوم شد که غورباقه ناشنواست ..او در تمام مدت فکر میکرده که دیگران وي را تشویق میکنند . حکایت @hkaitb