مثل یک خواهش لبریز حیا امده بود از هیاهوی فراگیر رها امده بود با دل ساده و باران زده اش نجوا داشت که چرا دیر به حج فقرا امده بود رعیت سوخته از غم به پناهندگیِ سایه ی چتر معین الضعفا امده بود گره زد زلف دلش را به ضریح خورشید "هر چه درد است به امید دوا امده بود" او که با پای عصا سخت قدم بر می داشت حال با پای خودش رو به شما امده بود دل ویران شده، اباد شد و بر میگشت انکه چون شهر پس از زلزله ها امده بود راه صد ساله که درویشِ طریقت می رفت زائرت یک شبه انرا به خدا امده بود بر لبش در دل ظهری غزلی ابری داشت شاعری باز به دنبال عبا امده بود صحن ازادی و لبخند تو پایان کسی ست که به پابوس غریب الغربا امده بود ایتا https://eitaa.com/hkordy تلگرام https://telegram.me/joinchat/BE87JT3IMXezIJ9xe7T-EA