مینویسم از زنی از جنس نوری بیکران
دختر زهرا(س) و حیدر(ع) برتر از هفت آسمان
زینب صغریٰ همان که نور چشم حیدراست
شیر دخت دیگری از آیههای کوثر است
زینبی دیگر برای اهل بیت مصطفی
زینتی دیگر برای _جلوهی حق_مرتضی
جلوهای از کوثر و طه و انسان بود و بس
دختر یس و الرحمن و فرقان بود و بس
مثل زینب مو به مو آیینهی زهراست او
مثل زهرا برتر از دنیا و ما فیهاست او
او که از هر رجس و ناپاکی یقینا دور بود
جرعهای از آیهی تطهیر بود و نور بود
نور مستوری که از جنس کلام الله بود
جز مطهرها مگر کس را به سویش راه بود؟
ظلمت و عصیان کجا و همنشینی با گلاب؟
پنبه دانه را شتر بیند مگر تنها به خواب!
بی نماز و کعبه؟ این فرض محالی بیش نیست!
بت پرست و بت شکن؟ بیشک خیالی بیش نیست!
دختری که بوده شاگرد کلاس فاطمه(س)
خطبه خوانده پیش دشمن بی هراس و واهمه
ام کلثوم است بانوی شهادت پروری
ام کلثوم است در فضل و شجاعت حیدری
مکتب او مکتب ایمان و عزت بودهاست
مثل زهرا(ع) مکتب خون و شهادت بودهاست
مکتب زهراست الگوی همه آزادهها
راه زهرا(س) میبرد ما را به سوی کربلا
شیعه تا امروز هم مدیون لطف مادر است
هرکسی شاگرد زهرا شد از این عالم سر است
مکتب زهرا شهادت را به ما آموخته
جان و قلب شیعه را بر عشق حیدر دوخته
تشنهکامان را نگاهش غرق باران میکند
چادر زهرا یهودی را مسلمان میکند
نسل سلمانیم ما سرباز زهراییم و بس
چون سلیمانی اسیر موج دریاییم و بس
مکتب سرخ سلیمانی به غیر از عشق چیست؟
مکتبش جز مکتب اولاد حیدر نیست، نیست!
حاج قاسم مکتبش دلدادگی بود و جنون
دم به دم در آرزوی پر زدن در خاک و خون
او که مصداق الشداء علی الکفار بود
بین مردم مهربان و ساده و غمخوار بود
روضهدار و روضهخوان و غصهدار روضه بود
او همیشه هر کجا در سایهسار روضه بود
سوخت عمری با غم زهرا(ع) و آخر پر کشید
مثل زهرا(ع) سوخت در آتش... بلا را سرکشید
غصهدار روضهها بود و مدافع از حرم
آه از شام و خرابه، آه از مشک و علم
یک شب جمعه پرید و زائر ارباب شد
بعد از او بار دگر اهل حرم بیتاب شد
رسم او را در نگاه نسل فردا دیدهاست
دشمن از راه سلیمانی ما ترسیدهاست
زائران حاج قاسم زائر مولا شدند
رودهای تشنهای که راهی دریا شدند
کودک و پیر و جوان، اینجا همه فهمیدهاند
این جماعت کربلا را... کربلا را... دیدهاند
آه... کرمان کربلا شد... کربلای چندم است؟
تا ابد این غصه در قلب تمام مردم است
ای کسانی که شعار زندگی، زن میدهید...
این همه زن شد شهیده، چشم هایتان ندید؟
ام کلثوم است بانوی شهادت پروری
ام کلثوم است در فضل و شجاعت حیدری
داغ مادر دیده او در کودکی های خودش
یاس پر پر دیده او در کودکی های خودش
آتش و دود و در و دیوار را دیدهاست او
سیلی و خون ِ روی مسمار را دیدهاست او
غصههای حضرت مولا امانش را برید
فرق مجروح و پر از خون امامش که دید...
خط به خط روضه را با چشم تر دیدهست او
در مدینه مجتبی را خونجگر دیدهست او
مثل زینب... غرق خون خون خدا را دیدهاست
مثل زینب... روضهی کرببلا را دیدهاست
مثل زینب... گیسویی در دست قاتل دیده است
مثل زینب... او سری را در مقابل دیده است...
درد بسیار است اما ماجرایی آشنا
میبرد ذهن مرا تا خیمههای کربلا
دختری با گوشواره های قلبی غرق خون
این عبارت میکشد دل را به صحرای جنون
ماجرای گوشواره قلب را سوزانده است
روضهای که داغ آن بر جان شیعه مانده است
مجتبی و کوچه و دستی که بر صورت رسید
گوشواره روی خاک افتاد و مویی شد سپید
سیلی و نامحرم و روی کبود مادری
شد لگد مال حرامیها گل پیغمبری
آه از این غصه... از این روضه چگونه بگذرم
پیش نامحرم زمین افتاد روزی مادرم...
گوشواره روضه دارد بازهم با من بیا
از مدینه میروم اینبار تا دشت بلا...
تا علم افتاد... ترسی در حرم افتاد و بعد
از غم اهل حرم عباس جان میداد و بعد...
شمر با خنجر سوی گودال رفت...
زینب از این غصهها از حال رفت...
گوشواره... عصر عاشورا... هجوم و خیمهها
گوشواره... دست نامحرم... عزیزان خدا
گوشواره... تازیانه... دختری را پیر کرد
گوشواره... عمه را از زندگانی سیر کرد
@hmoaddab