نمی‌خواهم به جنایتی فکر کنم که توی تراس اتفاق افتاده. بوعلی سینا می‌گوید وقتی ارتباط نظام مادی انسان با نفس قطع شود، به آن جسد می‌گویند نه بدن! و من نمی‌خواهم به دو جسدِ شناور روی آب فکر کنم. جسد‌هایی که تا چند ساعت پیش بدن بودند! بوی مُردار همه جا را گرفته است. ترش است و تلخ. وقتی که جسد شویم همه جا تاریک می‌شود؟ مگر حالا تاریک نیست؟ پسرک می‌گوید چه شد که مُردند؟ می‌گویم نمی‌دانم! پاهایش را می‌کوبد روی زمین. _ تو بهشون غذا ندادی! ماهی‌ها غذا می‌خورند مگر؟ آب و هوای بارانی تراس مگر کافی‌شان نیست؟ تا حالا هم خوب عمر کرده بودند! _ ماهی‌ها چطور می‌میرن؟ به جسد‌ها فکر می‌کنم. اصلا به آن‌ها هم جسد می‌گویند؟ یا باید بگویم لاشه‌ی ماهی‌ها؟ من از واژه‌ی جسد خوشم آمده! شبیه خودم است. شبیه خودم پیش شما. من همین بو را می‌دهم مگر نه؟ عق‌تان می‌گیرد نزدیکم شوید. عقم می‌گیرد بروم تراس. دوباره می‌پرسد! _ ماهی‌ها چطور می‌میرن؟ یاد صبح می‌افتم. در تراس را که باز کردم آن بوی ترش و تلخ زد توی بینی‌ام. آب تُنگشان خاکستری شده بود. توی فضولاتشان دست و پا می‌زدند! مثل من پیش شما! _ نمی‌دونم! با چشای باز! یهو سبک میشن و میان روی آب. مثل اون موقع‌ها که می‌خوابیدن. فقط... فقط سبک‌تر! حتی ماهی‌ها هم بعد مرگ روی آب می‌آیند! یک‌جور اعتراض است؟ نباید بروند به ته تهش؟ توی دریا هم اینطور جان می‌دهند؟ یا فقط توی تُنگ؟ مطمئنم اگر بمیرم می‌آیم روی آب! ماهی‌ها که نمی‌توانند تُنگ‌ها را بشکنند؟ می‌توانند؟ _ تو باید بهش غذا می‌دادی! تو ماهی‌ها رو یادت رفت! چطور به بچه‌ای بفهمانم که مشکل آب و غذا نبود! مشکل تُنگ است! لاشه یا جسد فرقی ندارد، سبک که بشوی می‌آیی روی آب! بوی گندت عالم و آدم را خبردار می‌کند. تو تازه آبروداری می‌کنی که بویم را از تراس به خانه‌ها نمی‌بری! می‌دانی! آقایی داشت از دلتنگی غروب جمعه می‌خواند و فکری مثل زالو چسبید به مغزم. آن لاشه‌های گندیده‌ی توی تُنگ، ماهی‌ها نبودند! من بودم. ما بودیم پیش شما. آنقدر بوی‌مان تند و زننده است که نمی‌توانید درِ تراس را باز کنید! می‌دانم ولی ما را می‌رسانید به دریا؟ قبل از اینکه جسدتر و لاشه‌تر و مُردارتر از این شویم؟ چقدر تهش را دارم بد تمام می‌کنم. تهش درنمی‌آید اصلا. فقط می‌گویم که نمی‌خواهم جسد باشم! @hofreee