.
امروز که باز "نبودت" مثل بچههای تخس برایم زباندرازی میکرد، فکر کردم به زندگی. میدانی به چه رسیدم؟
یک آبنبات با بستهبندی عجیب و غریب. چرا عجیب و غریب؟ چون قلق دارد باز کردنش. باید آنقدر کلنجار بروی تا باز شود. کلنجاری آرام ولی ممتد. بعد که باز شد بگذاری توی دهانت. آبنبات هرکسی طعم مخصوص به خودش را دارد. اینجاهای زندگی برای آدمهایی مثل تو باید خوشمزه باشد. مثلا امروز توی رونمایی مجله میبودی یا حتی یک ذره کمشیرینتر. مثل باقی مراسمها نمیتوانستی بروی اما زنده میبودی و مدام پز میدادی که " دیدی داستان منو خوندن تو جمع؟". اما انگار تو موقع مزه مزه کردن آبنباتت، آن را از دهانت تف کردی بیرون. یا با دندانهایت تکهتکهاش کردی. شاید هم خیلی زود روی زبانت آب شد.
نمیدانم چه دیدی که عطای آبنبات را به لقایش بخشیدی. رفتی که رفتی انگار هیچوقت مثل ما آبنبات به دست توی صف نبودهای!
بعد رفتنت زیاد برای باز کردنش عجله ندارم. زندگی را میگویم! بالاخره یک چیزی میشود دیگر.
اما کلنجار رفتن را رها نکردهام.
مثل تو.
آرام ولی ممتد.
#میثاق
#رفیق
#دلتنگی
@hofreee