✋در زندگی مردم شَر ننداز _دختری برای خودش دارد درسش را میخواند سر کار میرود، عمه ی بتول خانم او را در مهمانی میبیند میگوید شوهر نکردی؟ می ترشیا حرفش را میزند و میرود هارهار با بقیه میخندد. ولی روح و روان دختر را به هم میریزد _زنی بچه‌ای را به دنیا آورد ، زن دیگری گفت: به مناسبت تولد بچه‌تون شوهرت برات چی خرید؟ هیچی! مگه میشه؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری؟! بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد ، دید که زنش عصبانی است و... کار به دعوا کشید و تمام. _جوانی از رفیقش پرسید: کجا کار می‌کنی؟ پیش فلانی، ماهانه چند می‌گیری؟ ۵۰۰۰، همه‌ش همین؟ ۵۰۰۰؟ چطوری زنده‌ای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه ، خیلی کمه!! یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت ، اما حالا بیکار است. _پدری در نهایت خوشبختیست. یکی می‌رسد و می‌گوید: پسرت چرا بهت سر نمی‌زند؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه؟! و با این حرف، صفای قلب پدررا تیره و تارمی‌کند این است، سخن گفتن به زبان شیطان. در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم: چرا نخریدی؟ چرا نداری؟ یه النگو نداری بندازی دستت؟ چطور این زندگی را تحمل می‌کنی؟ یا فلانی را؟ چطور اجازه می دهی؟ ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و... اما نمی‌دانیم چه آتشی به جان شنونده می‌اندازیم! مفسد و شرور نباشیم