اسب سواری، مرد ناتوانی را سر راه خود دید که از او کمک می‌خواست. مرد سوار دلش به حال او سوخت، از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و بر روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند! مرد ناتوان که اکنون خود را سوار بر اسب می‌دید دهنهٔ اسب را کشید و گفت: اسب را بردم و با اسب گریخت! پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد: "تو تنها اسب را نبردی، جوانمردی را هم بردی! اسب مال تو؛ اما گوش کن ببین چه می‌گویم". مرد ناتوان اسب را نگه داشت. سواره گفت: "هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی!" می‌ترسم که دیگر "هیچ سواری" به "پیاده‌ای" رحم نکند! حکایت، حکایت روزگار ماست! مسؤولانی که برای رأی‌جمع‌کردن، روستابه‌روستا و محله‌به‌محله و شهربه‌شهر می‌رفتید و وعده‌ و شعار می‌دادید برای جلب اعتماد مستمندان و بیچارگان و ستمدیدگان! اسب قدرت به دستتان افتاده! شما نه فقط اسب... که ایمان اعتقاد را بردید. به کسی نگویید چگونه سوار اسب قدرت شدید! 🔵صدای انقلاب را از اینجا بشنوید @hojre_enghelab