در این چند روزِ اخیر ، سازِ دلم کوک نبود و حوزهی علمیه هم مثلِ سابق ، روحِ نا آرامم را آرام نمیکرد . مدام در تب و تاب بودم و در میان قفسههای کتابخانهام دنبالِ کتابی میگشتم تا بتواند آشفتگیِ عجیب غریبم را سامان ببخشد. اما به نتیجه نمیرسیدم و همانطور دل آشوب به زیستن ادامه میدادم ...
پریشب در حوزه علمیه آیت الله حائری مراسمی بود که یکی اساتید فعلی بنده سخنران بود و ایشان اومدن گفت و گویی میانِ استاد جان و طلاب شد البته گفت و گویی که بیشتر به کلاس درس اخلاق کاربردی شباهت داشت و مغزِ پرشور و پرسشگر من را آرام میکرد .
در میان حرفهایشان دریافتم که انسان باید برای اعتقاداتش تلاش کند و دستِ خالی با مردمِ جامعهاش رو به رو نشود . . . !! یعنی هرکسی با توجه به جایگاهی که دارد باید به رسالتش توجه داشته باشد و برای رسیدن به اهداف متعالی دین اسلام ، بکوشد و اینکه از طریق خود میتوانیم به اهل بیت شناختی پیدا کنیم و اگرشناختی پیدا نکنیم میخوریم زمین و اینکه حالا ما کجا اهل بیت کجا!
همان لحظه به خودم نهیب زدم ! من به عنوان یک ب طلبهیِ جوانِ ، در این ایام برای بهبود وضعیت موجود محیطِ اطرافم و خودم چه کردم ؟
این سوال دور سرم میچرخید و میچرخید ..
تا اینکه به یاد آوردم انسان در برابر هر کلمه ای که میآموزد مسئول است و باید آن را به دیگران انتقال دهد . .
کتابِ اعتقادما شهید صدر را از قفسهی کتابخانهام برداشتم و شروع به خواندن کردم. به توصیهی استاد قبلی من که بهش خیلی مدیون هستم والان واقعا دوست دارم که باز برگرده روح روان ما بهم بریزه ، خلاصهی هر صفحه را یادداشت برداری کردم تا ملکهی ذهنم بشود ... دستِ آخر هم صبح بسیار زود با شوقِ انتقالِ مفاهیمی که تازه آموخته بودم ، راهی کارهای خودم شدم و تمام آنچه را که در شب قبل مطالعه کرده بودم رو باز هم مرور کردم حالا کمی آرامم ... چون توانستم در حدِ توان و اندازهی خودم ، محیطِ حوزهی علمیه را برای خودم از سکونِ خطر آفرین نجات دهم و شوقی برای این ایامِ راکد داشته باشم .
✍نام
#نویسنده: شیخ رضا واوسری