🌹مهرناز🌹۱۱۵
هیچ کدوم حال خوبی نداشتیم نمیدونستیم چیکار کنیم
دکتر به زور بابا رو بلند کرد و به پرستار گفت آرامبخش بزنید بهش
نمیدونستم چیکار کنم تنهایی
گوشی بابا رو برداشتم و به عمو مجید زنگ زدم
صبح تازه آفتاب زده بود که همه جلو بیمارستان جمع شدن
عمه هام خودشونک میزدن که این چه مصیبتی بود
تو شوک بودم باورم نمیشد تو این چند ساعت چه بلاهایی سرمون اومده
نشسته بودم رو نیمکت فلزیی
عمو مجید اومد تکونم داد و صدام کرد
میفهمیدم و میشنیدم اما نمیتونستم کاری بکنم و حرفی بزنم
عمو داد زد رو به پرستار که این چرا اینطور شده
پرستار با حالت ناراحتی اومد نزدیکم و صدام کرد
رو به عمو گفت تو شوک هست کاری کنید گریه کنه وگرنه بدتر میشه
عمو نشست کنارم و سرمو خم کرد گذاشت رو شونه اش
گفت عمو چی شد چه بلایی سر پریناز اومد
همه ماجراهای دیشب مثل فیلم از جلو چشام رد شد
عموهام اومدن دورم جمع شدن و گریه میکردن
میگفتن برادرمون بدبخت شد
عمو مجید گفت مژگان کجاس
عمه ثریا گفت نمیدونم والا گفتن طبقه پایین هست
یکی از پرستارا با حالت شرم اومد پیش عمو مجید و گفت اگه میشه اینجا رو خلوت کنید
برید پایین
عمو گفت برادرم کجاس
پرستار گفت پایین تحت نظر هست
به زور منو بلند کرد و رفتیم پایین
دنبال بابا میگشتم
کنار اتاقی که مژگان و بردن یه اتاق بود که رو دیوار کناریش زده بودن تحت نظر
رفتم سمت اونجا
عمو مجید که متوجهم بود دنبال اومد
بابا اونجا بود
عمو با دیدن بابا زد تو سر خودش و گفت چه به روزت اومده داداش
بابام چشاشو باز کرد و با دیدن عمو شروع کرد به گریه
گفت خونه خراب شدم
بچه ام رفت
با دیدن گریه بابا بغضم ترکید
بلند داد میزدم پریناز آبجی گلم کجا رفتی منم با خودت میبردی
عمه بغلم کرده بود
مادر مژگان و سیامک که اتاق بغلی بودن
به صدای ما اومدن بیرون
با دیدن عموها و عمه ها
هاج و واج نگاه میکردن
بابا که چشمش افتاد به مادر مژگان
سرمو از،دستش دراورد و رفت سمتش و گفت
هر جایی باشه پیداش میکنم اون آشغالو میکشم
بچه ام و کشت
خدا لعنتتون که یه روز خوش ندیدم
پروانه از اتاق اومد بیرون و داد زد چی شده
عموها و عمه ها رفتن سمتش بغلش کنن همه رو پس زد و گفت اینجا چیکار میکنید
صداتونو ببرید مامانم حالش بده
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°