🌹مهرناز🌹۱۳۴
از یه زن تحصیلکرده و شاغل انتظار این برخورد و نداشتم
با دهن وا نگاهش کردم و برگشتم سمت اتاقم
بعد یه ربع صدای بسته شدن در اومد هر چی منتظر شدم که ببینم کی اومد صدایی نشنیدم
حدس زدم مادرش رفت
بلند شدم و رفتم تو آشپزخونه تا چیزی بخورم
اما با دیدن وضعیت بهم ریخته خونه و آشپزخونه منصرف شدم
و شروع کردم به تمیز کردن خونه
مشخص بود خیلی وقته کسی تمیزکاری نکرده
آشپزخونه اوضاعش بدتر بود
سه ساعت فقط سابیدم و تمیز کردم
وقتی تموم شد خیلی گشنه ام بود
رفتم سمت یخچال درشو باز کردم بوی شدیدا بدی خورد تو صورتم
هیچی هم جز چند تا گوجه کپک زده و دوتا تخم مرغ تو یخچال نبود
برداشتم تخم مرغها رو نیم رو کردم و با یه لواش که از تو فریزر پیدا کردم اونو خوردم
چای هم تو خونه نبود دلم شدیدا چایی میخواست
لباس پوشیدم و رفتم سوپری از پس انداز خودم یکم خرید کردم و چای و قند خریدم و برگشتم خونه
یه چای دم کردم و خوردم که صدای چرخیدن کلید تو در اومد
آروم از تو آشپزخونه خم شدم
دیدم پوریاس
خوشحال رفتم سمتش ولی از دیدن دوتا دختر و یه پسر کنارش جا خوردم
سلام خشکی بهم داد و رو به دخترا گفت برید تو اتاق لباستونو عوض کنید و با پسره هم رفتن سمت مبلها و نشستن
صداش کردم و گفتم چخبره
اینا کین
بی تفاوت بهم نگاهی سمت آشپزخونه کرد و گفت دوستامن
دخترا با یه لباسهای ناجوری اومدن نشستن کنارشون
تحمل دیدن اون حد از پررویی رو نداشتم
رفتم تو پذیرایی و با توپ پر گفتم پوریا تو زن داری دیگه این مسخره بازیهاتو تمومش کن
یکی از دخترا برگشت سمتش و گفت این کیه
پوریا خندید و با حالت تمسخر گفت کلفت ننه ام
خیلی عصبی شدم و با حرص یقه پوریا رو چسبیدم و گفتم حرف دهنت و بفهم
پوریا مثلا میخواست پیش دوستاش آبرو داری کنه خندید و گفت بعدا حرف میزنیم برو تو اتاقت
اصلا هم اهمیت بهم نداد
باحالت قهر رفتم تو اتاق و در و بستم
صدای موزیک و خنده اشون رو اعصابم بود
زنگ زدن برای ناهار هم پیتزا آوردن و خوردن و بعد ناهار دخترا و پسره رفتن
دلم میخواست پوریا رو خفه کنم
خودمو آماده کرده بودم که باهاش دعوا کنم
که وارد اتاق شد با صورت قرمز و عصبی
تا خواستم چیزی بگم با پا کوبید رو دهنم
حس کردم دهنم پر خون شد
بدون اینکه اجازه بده حرفی بزنم یا عکس العملی نشون بدم فقط میزد
درد این کتکها از کتکهایی که از بابا خورده بودم بدتر بود
با صدای خواهرش دست از زدن برداشت و رفت بیردن اتاق
شکمم بشدت درد میکرد
کمرم خیلی بد درد میکرد مخصوصا ضربه هاشو به شکم و پشتم میزد محکم
همونجا بیحال افتادم
دلم میخواست خودمو بکشم و از دست همه خلاص بشم
دیگه متوجه چیزی نشدم و بیهوش شدم
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°