امروز یک سالت شد.
۳۶۵ روز است که مرا بابا کردهای.
این یک سال، از عجیبترین روزهای زندگیام بود.
تو یک سال بزرگ شدی و من چند سال.
حالا دیگر نمیترسم که ناخنهایت را بگیرم، دیگر دستهای کوچکت از آستین لباس گشادت بیرون نمیافتد، دیگر بلدی بابا رو زورکی هجی کنی، دیگر میتوانی تلقتلق راه بروی، بلد شدی بزنی قدِ دستم؛ یک پا وروجک شدهای رفته!
با مامان در دفترت، برایت زیاد نوشتهایم.
خیلی روز است که فکر میکنم برای امروزت باید چه بنویسم.
خیلی چیزها نوشته بودم و پاک کردم و در ذهن داشتم.
عجالتا یک چیز؛
در یک سالگیات، آرزوی سالهای خیلیها برآورده شد.
دستهایت را مُشت نگه دار بابا... روزهای قشنگی منتظرمان است.
فدای شکل ماهت.
بابا.
۲۶فروردین۰۳
پانوشت: لطفا برای بزرگشدنت عجله نکن.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف