در آکس صحن مسجد نشستهام.
دکتر غلامی دارد سخنرانی میکند.
کناردستیهایم با خودشان میگویند این دیوانه چرا میان سخنرانی گریه میکند؟
من مثل باقی رفقایم بلد نیستم بلند بنویسم. بلد نیستم تفصیلش بدهم. بلد نیستم کلمهها را کنار هم جفتوجور کنم.
کلماتم مانند خودم مچالهاند.
در آکس آسمان نشستهای. احوال ما را میبینی؟