😁😁😁 ! آنچنان با قمه گردن بسیجی رو زدم که جون از تنش جدا شد، به مامان چیزی نگو پلیس بیچارَرو با بنزین آتیشش زدم دختر نازش یتیم شد، به مامان چیزی نگو همه رازها برملا شد، عید شهرمون عزا شد، به مامان چیزی نگو مسجدا سوختن و گلدسته‌ها زیر و رو شدن سروکارم با خدا شد، به مامان چیزی نگو بابایی؛! دسته‌گلت با قمه‌ی دسته‌ سفید قاتل کبوترا شد، به مامان چیزی نگو کاری کردم خود شمر هم دهنش وا بمونه بَه! چه روضه‌ای به پا شد، به مامان چیزی نگو رفیقا، میگفتن اصلا نمیشه بگیرنَم نمی‌دونم پس چرا شد؟ به مامان چیزی نگو حالا که نادون‌ها هرچیزی رو باور می‌کنن به همه بگو فدا شد، به مامان چیزی نگو با حماقت، همه چیز می‌تونه وارونه بشه بگو افتخار ما شد، به مامان چیزی نگو 😳😂😳😂😳