پسرم خیلی داستان های امیرالمؤمنین (ع) رو دوست داره، همه جنگ‌های امام‌علی رو حفظه، دیگه داستان کم آورده بودم. داستان ابوبکر و سقیفه و اینارو براش تعریف کردم. فرداش اومده میگه بابا داستان بابک رو بگو. میگم بابک کیه؟ میگه همونی که دیروز تعریف کردی، میگم ابوبکره، بابک کیه. خیلی سوسولیش کردی. فکر کردم بابک زنجانی رو میگه. میگه بابا مگه بابک تو تیم امام‌علی نبود😳 میگم مگه فوتباله؟ میگه تو جنگ خیبر مگه باهم نبودن. درست میگفت. چون تو جنگ خیبر اول ابوبکر رفت به میدان و نتونست و برگشت. بعد عمر رفت اونم نتونست و فرار کرد. پیغمبر پرچم رو دست امام علی داد و حضرت رفت با پهلوان غول‌پیکر اونا یعنی مرحب جنگید و اونو کشت. دشمن به قلعه خیبر پناه برد. علی‌مولا درب قلعه خیبر رو کند و پیروز شدند. دیشب با بابام یعنی بابابزرگش داشت همین جنگ خیبر رو بازی می‌کرد. گفت تو مرحبی، منم علی‌مولا. یه شمشیر داد به بابام یه شمشیرم خودش. چنان ضربه‌ای زد تو کلّه بابام که نزدیک بود فرقش شکافته بشه. چون امیرالمؤمنین هم ضربه محکمی به سر مرحب زد که کلاه‌خود و سر رو باهم شکافت. پسرمم همینطوری می‌زنه. قدش هم نمی‌رسید میره از رو مبل می‌پره میزنه. دیگه آخراش از پشت می‌پرید و می‌زد، که گفتیم آقااا امام‌علی دیگه نامردی نمی‌کرد از پشت بزنه. تاریخ رو تحریف نکن خلاصه پسرم انقدر جنگ‌های امام‌علی رو حفظه می‌تونه الان براتون مطلب بنویسه😊 @Hoseindarabi