یادش بخیر چه سریع گذشت هفته پیش این‌موقع رسیدیم کربلا.... بعد از زیارت حضرت عباس وارد بین‌الحرمین شدم و به‌سمت حرم سیدالشهدا حرکت کردم. بدنم خیلی خسته و کوفته بود. داشتم به خودم مغرور می‌شدم که با این خستگی و درمانده‌گی و سختی‌های راه، بدون استراحت به زیارت اومدم. یاد کسانی افتادم که در راه زیارت اباعبدالله کشته شدن. یاد کسایی افتادم که سال‌های سال زیارت کربلا براشون ممنوع بود و درانتظار باز شدن راه زیارت بودن که خبر خوشحال‌کننده‌ای به گوششون رسید، خبر باز شدن زیارت کربلا، اما به یک شرط. قطع شدن دست راست. مردمی که اصلا به اون شرط توجهی نکردن و با ذوق و شوق صف‌های طولانی برای زیارت کشیدن. از اون سال هر کس رو می‌دیدی که یه دست نداره می‌فهمیدی زیارت کربلا رفته است. و اگر کلا دست نداره، یعنی دوبار زیارت رفته. بعد از یادآوری این سختی‌ها برای زیارت و مقایسه اون با سختی‌های خودم، سرم را پایین انداختم و با حقارت به راه خودم ادامه دادم تا به حرم سیدالشهداء رسیدم. حس خوبیه از دور این جمله رو بالای درب ورودی حرم ببینی《السلام علیک یا اباعبدالله الحسین》 وارد حرم شدم داخل صحن خادما داشتن پای مجروح زائران که مسیرهای طولانی رو پیاده طی کرده بودن تا به زیارت بیان رو مداوا می‌کردن. برخی خادما هم به زمین‌های صحن چسب می‌زدن. چسب روی خون‌هایی که از پای مجروحا به زمین ریخته شده. این چسب‌هارو می‌زدن که زائرای دیگه پا روش نذارن... رسیدم به ضریح شهدای ۷۲ تن.... @Hoseindarabi