🔴 پیرزنی که معاویه، عمروعاص، مروان را باخاک یکسان کرد 📚از کتاب میثاق‌داران صبح اَروی دختر حارث بن عبدالمطلب در حالی که بسیار پیر شده بود بر معاویه وارد شد. معاویه چون او را دید گفت: «خوش آمدی! پس از به قدرت رسیدن من حالت چطور است»؟ اروی گفت: «خوبم. حال تو چطور است؟ کفران نعمت کردی و با علی بن ابیطالب خوب رفتار نکردی و نام دیگری بر خود نهادی و حقی را که از آن تو نبود گرفتی، در حالی که فضل و کمالی از خود یا پدرت در دنیا دیده نشده بود و سابقه ای در اسلام نداشتید، بلکه به آنچه محمد آورده بود، کفر ورزیدید. پس خداوند بهره‌های شما را نابود ساخت و چهره‌تان را خوار کرد و حق را به اهلش بازگرداند و سخن ما برتر شد و پیامبر ما بر آنان که با او دشمنی کردند پیروز شد، اگرچه مشرکان را خوش نیامد. شما پس از او بر ما جستيد و بر بقیه عرب به نزدیکی به رسول الله احتجاج کردید، در حالی که ما به او از رگ گردن نزدیک‌تر و به کار خلافت بر شما سزاوارتر بودیم. پس ما در میان شما همچون قوم بنی اسرائیل در میان فرعونیان بودیم و اقای ما(علی‌بن ابیطالب) از پیامبرمان جایگاهش همچون جایگاه هارون نسبت به موسی بود، و پایان کار ما بهشت است و پایان کار شما دوزخ» 🔻عمرو بن عاص گفت: « بس است پیرزن! نگاهت را فروبیفکن و سخنان ناپسند بر زبان نیاور. این کسی که با او این چنین سخن می‌گویی امیرالمؤمنین است» زن گفت: «ساکت باش، پسر زن عصبی! به خدا سوگند مادرت را به خاطر دارم که در خانه‌های مکه به خاطر گناهش از دست هر بنده زناکار ما می‌گریست، و درباره تو پنج نفر از قریش با هم مشاجره کردند که هر یک مدعی بود پدر توست و سرانجام قصاب قریش بر بقیه غلبه کرد» 🔻پس سعید بن عاص به او گفت: «ای پیرزن گمراه! سخن را کوتاه کن که عقلت زائل شده است و شهادت دادنت به تنهایی کافی نیست» زن گفت: «تو پسر زن زناکار سخن میگویی؟ مادرت مشهورترین زن زناکار بود و پدرت با او رابطه برقرار کرد و مدعی پدری تو شد 🔻پس مروان‌بن‌حکم به او گفت: «کافی است ای زن به همان کاری مشغول شو که برایش به اینجا آمدی»، زن به او گفت: «تو ای پسر زن چشم آبی سخن می‌گویی؟ به خدا سوگند تو به پسر مولای حارث بن کلده شبیه تری تا به حَکَم بن ابی العاص، من حَكم را دیده بودم که موهایی نرم و صاف و قدی بلند داشت. همانا شباهت میان شما دو تن به اندازه شباهت یک اسب لاغر با ماچه خری است که هنگام زاییدنش نزدیک شده است، پس درباره آنچه به تو گفتم از مادرت بپرس؛ که به تو از این ماجرا خبر خواهد داد. 🔻آن گاه رو به معاویه کرد و گفت: هیچ کس اینها را در مقابل من جرات و رو نداده است مگر تویی که مادرت (هندجگرخوار) که روز شهادت حمزه گفت: «ما شما مسلمانان را به تلافی جنگ بدر مجازات کردیم و جنگ پس از جنگ آتشی گیرا دارد. صبری برای من در برابر مصيبت عتبه باقی نمانده، همین گونه برای مصیبت برادرم و عمویم و دامادم (که همگی در بدر کشته شدند) وحشی آتش دل مرا خنک گرداندی، اندوهم را کاستی و دلم را تشفی دادی. پس سپاسگزاری از وحشی در همه عمر بر من واجب است تا زمانی که استخوانهایم در گور نهان شود». پس دختر عمویم پاسخ مادرت را چنین داد: «ای دختر زن غیبت کن، تو در جنگ بدر و غیر آن کفر عظیم جزا داده شدی. خداوند صبح روز قربان شما را با هاشمیانی بلندقد و زیبارو مواجه می کند. توسط شمشیرهایی بران و تيز که می‌درند. حمزه شیر من است و علی باز (شکاری). تو به وحشی آنچه را که در درون سینه ات بود عطا کردی و وحشی حجاب تو را بردريد. بنابراین برای زناکاران پس از آن فخری نیست». پس معاویه به سوی عمرو بن عاص و مروان نگریست و گفت: 👇