برنامه داشتیم برای میلاد امام رضای مهربونمون ایستگاه صلواتی راه بندازیم که... به بچه ها ... دونه به دونه ... یه وسیله دادیم تا سر کوچه بیارن ... گل ... شمع... میز ... پارچه مشکی ... عکس  ... حلوا ... خرما و ... بچه ها چشم انتظار قطار شدن پشت خط سفیده ی پیاده روی سر خیابون شهدای گمنام ... ثانیه شماری میکردیم ماشینی رد شه و نذری ماها رو بپذیره ... با یه پراید اومد ... وایساد ... گفت خادم امام رضام ... 😭😭😭 تازه رسیدم تهران و دارم میرم خونمون ... این تبرکیا... از طرف امام رضا ... برای بچه ها ... طبیعیه اشکام بند نیاد ...؟! @hoseiniyekodak313