✅ادامه مطلب 👆🏻👆🏻👆🏻
🔻سپس اهل بیت علیهم السلام را با وضعی رقّت بار از کنار شهدا به سوی کوفه بردند. و با آن حال پریشان از میان ازدحام جمیعت، سر کوچه و بازار قرار دادند و سرهای بریده را بالای نیزه در معرض تماشا گذاشتند و زن و مرد به تماشای آن سرهای بریده و اسیران آمدند.
🔹لهوف سید صفحهی صد و نود نوشته:
🔻زنی از اهل کوفه از بالای بام فریاد زد:
▪️«مِن أیِّ الاُساری أنتُنَّ»
▪️شما از چه اسیرانی هستید؟
🔺اهل بیت علیهم السلام جواب دادند:
▪️«نَحنُ اُساری آلِ مُحَمَّدٍ»
▪️ما اسیران آل محمد هستیم.
😭از بام به زمین آمد، مقنعه و پارچه به آنان داد تا صورت های ملکوتی و الهی خود و دختران و اطفال را بپوشانند.
🔸علامهی مجلسی در جلد چهل و پنج بحار صفحهی صد و چهار می نویسند:
🔸مسلم گچکار میگوید: من در و دیوار دارالإماره را گچ میکردم که شنیدم از اطراف
#کوفه صدای ناله و فریاد میآید. به کارگری که پیش من بود گفتم چه خبر است که مردم کوفه فریاد میزنند؟
گفت: الان سرهای خارجی را که بر یزید خروج کرده میآورند.
گفتم: خارجی کیست؟
گفت حسین ابن علی.
از دارالإماره بیرون آمدم، لطمه به صورت زدم، به طوری که ترسیدم چشمم کور شود، دستم را از گچ شستم و داخل شهر آمدم، مردم را منتظر دیدن اسیران دیدم.
😭ناگهان دیدم چهل محمل شکسته و نیمه کاره را بر چهل شتر حمل می کنند که در آن ها حرم و زنان و اولاد فاطمه (س) بودند.
ناگهان علی ابن حسین (ع) را دیدم بر شتری برهنه که از رگهای گردنش خون جاری بود. اهل کوفه خرما و نان و گردو به بچه ها میدادند، ولی
#ام_کلثوم فریاد می زد:
▪️«یا أهلَ الکوفَه، إنَّ الصَّدَقَةَ عَلَینا حَرام»
▪️ای اهل کوفه صدقه بر ما حرام است.
😭آن ها را از دست کودکان میگرفت، به زمین میریخت. مردم با دیدن آن منظرهها گریه میکردند.
✳️زید ابن ارقم میگوید: من از دو لب مبارک ابی عبدالله (ع) صدای قرآن شنیدم که تلاوت فرمود:
▪️«أَم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ الکَهفِ وَ الرَّقیم کانوا مِن آیاتِنا عَجَبا»[2] گفتم: داستان تو عجیبتر از اصحاب کهف است.
🔻 مسلم گچکار میگوید:
🔸 امّ کلثوم وقتی صدای گریهی مرد و زن را شنید، سر از محمل بیرون آورد و گفت: ای اهل کوفه ساکت، مردان شما مردان ما را میکشند، زنانتان بر ما گریه میکنند، داور بین ما و شما روز قیامت خداست. که ناگهان سرهای بریدهی بر بالای نیزه را آوردند و پیشاپیش همهی آنها سر ابیعبدالله (ع) بود، سری چون زهره و ماه نورانی، شبیهترین مردم به پیامبر، با محاسنی خون آلود که نیزه دار آن را به راست و چپ حرکت میداد.
🔺
#حضرت_زینب سلام الله علیها متوجه سر بریدهی برادر بالای نیزه شد.
▪️«فَنَطِحَت جَبینُها بِمُقَدَّمِ المَحمل حَتّی رَأینَا الدَّم یَخرُجُ مِن تَحتِ قِناعِها وَ اُومِأت إلَیهِ بِحِرقَةٍ»
▪️سر به چوبهی محمل زد، دیدم که خون از پیشانی
#زينب_کبری (س) روی زمین ریخت، با دلی سوزان به سر بریده اشاره کرد و با چشم گریان فریاد زد:
🔺«یا هِلالاً لَمّا استتم کمالا غالَهُ خَسفُهُ فَأَبَدا غُروبا»
▪️ای ماهی که چون بدر کامل شد ناگهان خسوف او را ربود و غروب کرد.
🔺«ما تَوَهَّمتُ یا شَقیقَ فُؤادی کانَ هذا مُقَدَّراً مَکتوبا»
▪️پارهی دلم گمان نمیکردم سرنوشت ما این باشد، ولی مقدر و مکتوب چنین بود.
🔺«يا أخی فاطِم الصَّغيرَةَ کَلِّمهافَقَد کادَ قَلبُها أن يَذوبا»
▪️ برادرم، با دختر کوچکت فاطمه سخن بگو، نزدیک است دلش از غصه و ناراحتی و فراق تو آب شود.
📚پی نوشت ها:
[1] -الإرشاد، ج2، ص117؛ بحارالأنوار، ج45، ص58-179، باب39؛ لهوف، ص190؛ کامل الزیارات، ص260-261، باب88؛ ناسخ التواریخ، ص303
[2] - کهف، 9
✅
@hosenih_maghtal