فرهاد... 🔹در هیات نشسته بودیم و روضه میخواندیم، از در وارد شد و گوشه ای نشست، بعد از مدتی که فضا را مناسب دید گفت میخواهم بخوانم. یادم نیست چه خواند اما این را خوب به یاددارم که خیلی لذت بردم از سوز صدایش. 🔹فرهاد شد مداح ثابت هیات، هنوز هم حزن چهره و صدایش یادم هست... 🔹یکبار جمله ای گفت که خیلی جدی‌اش نگرفتم« اگر یک روز بنا باشد که امام حسین در دلم کمرنگ شود یک لحظه هم نمیخواهم زنده باشم» 🔹بعد از رفتنش، به خواب یکی از بچه های هیأت آمده بود و گفته بود «من بین دوراهی حسین و غیر، امام حسین را انتخاب کردم.» 🔹یکی از رفقای هیات که شب تصادف با فرهاد بود و لحظات آخرش را دیده بود خیلی بیتاب بود، در خواب دیده بود فرهاد در محضر ۱۴ معصوم است و یک به یک در حال سلام دادن است... 🔹یکی هم خواب دیده بود فرهاد سوره‌ی یوسف میخواند ، همان آیاتی که یوسف بعد از سالها به خدمت پدرش برمیگردد. معبر خوابی میگفت این خواب شاید به این معنا باشد که ان‌شاالله در زمان ظهور، فرهاد برمیگردد... 🔹فرهاد شفاف و زلال بود مثل آب. این حرف را از روی احساس نمیزنم، از او باید نوشت و گفت، او در اخلاص الگوی ما بود... 🔸امروز سالروز رحلتش بود، فاتحه ای هدیه اش کنیم... @hoseynie_ershad