هدایت شده از سید مسعود خسروی
🔸️عبدالله بن مبارک. 🔸️از کتاب إرشاد القلوب دیلمی : ابن جوزى نقل كرده در كتاب تذكرة الخواص كه همانا عبد اللّٰه بن مبارك يك سال مكه ميرفت و يك سال در غزوات و ميدانهاى جنگ حاضر ميشد اين كار پنجاه سال ادامه يافت در بعضى از سالها براى حج بيرون آمد و پانصد دينار با خود برداشت بكوفه آمد تا شترى بخرد براى سفر حج ناگاه زن علويه‌اى را ديد كه مرغابى مرده‌اى را پرهايش را ميكند جلو رفت و گفت چرا اين كار را ميكنى‌؟گفت اى عبداللّٰه از چيزى كه براى تو فائده‌اى ندارد مپرس. عبداللّٰه گفت از سخن آن زن چيزى در دلم افتاد و پرسيدم سپس گفت اى عبداللّٰه مرا وادار كردى كه پرده از رازم بردارم من زنى علويه هستم و چهار دختر يتيم دارم كه پدرشان مرده امروز چهار روز است كه غذائى نخورده‌ايم،مسلم مردار براى ما حلال است من اين مرغابى را برداشتم كه پاك كنم و براى دخترانم ببرم تا بخورند عبداللّٰه گفت با خودم گفتم واى بر تو اى پسر مبارك اين فرصت را از دست مده گفتم دامنت را بگير سپس تمام پولها را در دامن او ريختم اما او سرش را پائين افكنده بود متوجه نميشد. من بمنزلم برگشتم خداوند هم ميل حج را از دل من در آن سال كند بعد برگشتم بوطنم بودم تا زمانى كه مردم مكه رفتند و برگشتند بيرونشدم تا همسايه‌ها و يارانم را ملاقات كنم بهر كس كه گفتم خدا حج ترا قبول كند او ميگفت خدا حج ترا هم قبول كند و سعى ترا بپذيرد ما با تو در فلانجا و فلان مكان با هم بوديم همه اين سخن را گفتند شب را حيران و متفكر و سرگردان خوابيدم رسول خدا را در خواب ديدم كه ميفرمود اى عبداللّٰه افسرده خاطرى را از فرزندان من پناه دادى منهم از خداى عز و جل خواستم كه فرشته‌اى را بصورت تو خلق كند تا روز قيامت هر سال از طرف تو حج انجام دهد دلت ميخواهد حج كن دلت نميخواهد نكن. @seyed_masoud_khosravi