(2) 🔺این‌جا بود که یکی از اسرار اهل بیت نمایان شد و آن این است که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: ام داوود بایست. رفتند قلم و کاغذ آوردند و فرمودند: ام داوود بگذار ماه رجب بشود. وقتی که ماه رجب شد صبر کن تا سیزدهم، چهاردهم، پانزدهم ماه یعنی ایام البیض بشود. ایام البیض که شد، سه روزِ سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم ماه را روزه بگیر و آن ایام نماز خود را با توجه و آرامش بخوان. روز پانزدهم که شد از ظهر، نماز و نافله‌ی ظهر و عصر را بخوان و بعد هم این دعاها و این قرآن و ... که مرحوم آشیخ عباس قمی در مفاتیح آورده است. 🔹 حضرت فرمودند: ام داوود نگران نباش؛ این دعایی را که به تو گفتم از اسرار ما اهل بیت است، دیگر پشت درِ بسته نمی‌مانی. ام داوود می‌گوید صبر کردم تا ایام البیض ماه رجب شد. روز سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم را روزه گرفتم و از ظهر روز پانزدهم تا عصر مشغول اعمال شدم. 🔻 بعد از روز پانزدهم، از وقتی که اعمال تمام شد تا آمدن داوود، فقط اینقدر فاصله شد که یک اسب‌سوار به سرعت خود را از کوفه به مدینه برساند. ام داوود گفت: شنیدم در می‌زنند. رفتم دیدم پسرم داوود است و خوشحال شدم. 🔸 هنوز داوود ننشسته بود که گفتم: می‌گویند هر کسی به زندان هاشمیه رفت دیگر بیرون نمی‌آید، چه شد پسر آزاد شدی؟ گفت: مادر! خود من هم نمی‌دانم ، ولی روز پانزدهم ـ مصادف با زمانی که مادر او در مدینه مشغول اعمال و عبادات بوده است ـ نماینده‌ی مخصوص منصور آمد و گفت که داوود بن حسن آزاد است. از زندان که بیرون آمدم، ده هزار درهم به من هدیه دادند و با یکی از بهترین اسب‌های خلیفه من را راهی مدینه کردند. 🔹 مادر او گفت که پسر من نمی‌خواهد داخل بیایی، بیا برویم از امام صادق (علیه السلام) تشکر کنیم. به خانه‌ی امام صادق (علیه السلام) آمدند. ام داوود عرض کرد که آقا به برکت آن دعایی که به من تعلیم کردید، داوود آزاد شده و امروز رسیده است. من او را آوردم که از شما تشکر کند. خدمت امام صادق (علیه السلام) نشستند. 🔸 امام صادق فرمودند که داوود فهمیدی چطور شد که منصور تو را آزاد کرد؟ گفت: نه آقا. حضرت فرمودند: این عبادتی ـ عمل ام داوود ـ که مادر تو انجام داد، باعث شد که منصور در آن ساعت، یعنی بعد از اعمال به خواب برود. در عالم خواب آقا امیرالمؤمنین را دید که آمده‌اند و می‌خواهند همه‌ی زندگی منصور را آتش بزنند. 🔹 آقا امیرالمؤمنین فرموده بودند که منصور داوود را آزاد کن وإلّا زندگی تو را آتش می‌زنم. منصور بین خواب و بیداری این آتش را حس کرد، با حالت ترس بلند شد و بلافاصله دستور آزادی داوود را داد. (فضائل الأشهر الثلاثة، ص۳۳) @Hosseinshabani1368