رضوان رسانم کند ظلمت که خود تحقیر ، رانم هنر دیدم که خود باور بمانم شما رفتید گریان شد جمالم که‌شدباران، زُداید تیره ها نَم شما ها چون کبوتر من شعارم چو شعرم را نِشانم بر زبانم شما گرمای دل ، عطرم گلابم که با صف اوّلی بودید و دانم چه شد آخر که دلگیرم دَمادم که پس از سوگتان وِردم بخوانم مفاعیلن، مفاعیلن ، فعولن که خوانم، ژاله لَبه،رضوان رِسانم ✍ ‌ ‌╭─══════‌══════•❖‌•╮ ‌ 🔸 شبكه نویسندگان حوزوی خراسان (کانون مداد الفضلاء) ‌╰─•❖‌•════════════─╯ ‌ https://eitaa.com/joinchat/3164274938C4f975d6c1b