❇️ اسوه درس‌آموزان 🌸 به بهانه دومین سالگرد رحلت عالم گرانقدر مرحوم حاج آقا سیدمحمود ترابی رضوان الله علیه روزهای اول ماه محرم بود. همه‌جای شهر با پارچه‌ها و پرچمهای عزای سیدالشهدا علیه‌السلام پوشیده شده بود. کاروان حاجیان بیت‌الله بعد از حدود پنجاه روز وارد دامغان شدند، همه‌شان خوشحال و شادمان بودند، به جز حاج آقا سیدمحمود و همسرش که دلشان لبریز از دلشوره و نگرانی بود، آن هم به‌خاطر خوابی که برای فرزندشان، سید محمدعلی دیده بودند.‌ دود اسفند و صدای صلوات محله امام را پر کرده بود و همسایه‌ها و بستگان، برای استقبال آمده بودند.‌ همه چیز داشت خوب پیش می‌‌رفت. فقط چند ساعت بعد از ورود آنها به دامغان، چند نفر از بچه‌های سپاه برای‌شان خبر شهادت سید محمدعلی را آوردند. خوشحالی خانواده و فامیل از بازگشت حاج آقا سیدمحمود و همسرش، چند ساعتی بیشتر دوام نیاورد، خانه یکپارچه شد گریه و ناله. حاج آقا و حاجیه خانم، هنوز خستگی سفر را از تن بیرون نکرده بودند که حالا باید بار سنگین‌تری را هم بر دوش می‌گرفتند.‌ جنازه سید محمدعلی چند ساعتی زودتر از پدر و مادرش وارد دامغان شده بود، اما چون نمی‌خواستند این دو خبر با هم مصادف شود، خبر شهادت را برای مدت کوتاهی، از خانواده شهید پنهان کردند. صبح روز بعد جنازه سید محمدعلی و دیگر شهدای علمیات محرم بر روی دستان مردم دامغان تا گلزار شهدای فردوس رضا تشییع شد. رفت‌وآمدها به خانه حاج آقا سیدمحمود شروع شد، هم به‌خاطر شهادت فرزندش و هم به‌سبب بازگشت از سفر حج. این‌ها همه باعث شده بود که طلبه‌های مدرسه گمان کنند حاج آقا سید محمود، حالا حالاها درس را شروع نمی‌کند و حداقل تا چهلم شهادت فرزندش به مدرسه نمی‌آید، ولی با کمال تعجب دیدند که صبح فردای روز تشییع، حاج آقا وارد مدرسه علمیه حاج فتحعلی‌بیک شد و درس "شرایع الاسلام" را از سر گرفت؛ انگار نه انگار که خسته‌ی سفر است، یا مصیبت‌زده شده، یا ایام عزاداری و سوگواری است. هیچ چیزی نمی‌توانست سدّ راه حاج آقا سیدمحمود در مسیر تحصیل علم باشد. سال ۱۳۶۱، طلبه‌های مدرسه علمیه، درس بزرگی از استادشان یاد گرفتند؛ و داشتن اراده قوی در مسیر تحصیل علم و دانش. 📚برگرفته از کتاب "آقای شهر" 📝مصطفی ترابی 🖤به روح آسمانی عالم مجاهد، مرحوم حاج آقا سیدمحمود ترابی و فرزند شهیدش صلواتی را اهدا نماییم. https://eitaa.com/howzeh_damghan