معجون آرامش
روزی انوشیروان برحکیم بزرگمهر عصبانی وخشمگین شد
و در خانه ای تاریک به زندانش افکند و گفت او را به زنجیر بستند
.چون روزی چند بر این حال بود،
کسانی را فرستاد تا از حالش پرسند
. آنان حکیم را را دیدند با دلی قوی و شادمان وسرحال و سرزنده
بدو گفتند در تاریکی زندان و سختی تو را آسوده دل می بینیم
گفت:معجونی ساخته ام از شش جزء و به کار می برم
و چنین که می بینید مرا نیکو می دارد.
گفتند:...
آن معجون را شرح بازگوی که ما را نیز هنگام گرفتاری به کار آید
گفت:آری جزء نخست
اعتماد بر خدای است عزوجل
دوم
آنچه مقدر است بودنی است
سوم
شکیبایی برای گرفتار بهترین چیزهاست
چهارم
اگر صبر نکنم چه کنم
پس نفس خویش را به جزع و زاری بیش نیازارم
پنجم
آنکه شاید حالی سخت تر از این رخ دهد
ششم
آنکه از این ساعت تا ساعت دیگر امید گشایش باشد
چون این سخنان به نوشروان
رسید او را آزاد کرد و گرامی داشت