دو بار یتیم شدیم، اما تمام، نه!
در چشمان زبیده خاتون اشک حلقه زده بود. با بغضی گلوگیر و زبان در هم آمیخته هندی-ایرانی گفت: «باورم نمیشه ایشون شهید شده باشه و الان در بین ما نباشن.»
لبانش از شدت محو کردن اشکهایش میلرزید.
یک لحظه مکث کرد و با تحکّم گفت: «چی فکر کردن؟ اگر حاج قاسم و حاج ابراهیم شهید شدن و دو بار یتیم شدیم، یعنی تمام؟ نه.
هزار حاج قاسم و هزار حاج ابراهیم میاد.
من دیگه قصد ندارم برگردم هندوستان.
سه تا پسرام فدای اسلام. فدای کشور اسلامی. فدای حاج قاسمها و حاج ابراهیمها.»
◽️راوی: آمنه بهروزی از کاشان
سهشنبه، ۱ خرداد ۱۴۰۳، قم
🆔
@hozehonari_ir