مهندس وقتی می‌اومد خونه دیگه نمی‌ذاشت من کار کنم .زهرا رو میذاشت روی پاهاش و با دست به پسرمون غذا میداد . می‌گفتم : "یکی از بچه‌ها رو بده به من" با مهربونی می‌گفت : "نه؛شما‌ از صبح تا حالا به اندازه کافی زحمت کشیدی" مهمون هم که می‌اومد، پذیرایی با خودش بود. دوستاش به شوخی می‌گفتند : "مهندس‌ که نباید تو خونه کار کنه!" می‌گفت : "من که از حضرت علی علیه السلام بالاتر نیستم . مگه به حضرت زهرا کمک نمی‌کردند؟" شهید‌حسن‌آقاسی‌زاده شهاب | صفحه۷۴