🌷خاطره رزم امروز
چشمم افتاد به خانم کشف حجابی که کنار دستگاه بستنی قیفی رو صندلی نشسته بود و بستنی میخورد و با تمسخر با پلاکاردای پویش نگاه میکرد
رفتم سمتش دوروبرش خیلی شلوغ بود با این که سعی کردم یواش تذکر بدم ولی بقیه شنیدن
خانم محترم لطفا شالتون رو بپوشید
یه نگاه انداخت و با آرامش گفت راحتم...دیدم لهجه داره فوری با حالت شاد گفتم عه مشهدی نیستین از کدوم شهرین
با کمی تاخیر گفت تهران ولی لهجش شمالی بود
گفتم تورو خدا رفتین حرم اقا برا ما همسایه های اقا دعا کنید با لبخند گفت حتما چشم
گفتم شما مشخصه خانم مؤدبی هستین ادب حکم میکنه وقتی جایی مهمان هستی ببینی صاحب خونه از چه رفتاری خوشش میاد یا دوستش نداره باید رعایت کنی
گفت دیشب حرم بودم اقا خیلی خوب باهام رفتار کرد و مشکلی نداشت با وجود من
دل مهمه
سریع گفتم بله خوب ائمه باران رحمتن و رو سر همه میبارن تا پاکمون کنن همه ما گنه کاریم و محتاجشونیم
این که دل شما پاکه شکی درش نیست چون امام رضا دعوتت داده و الان اینجایی اقا نور وجودت رو دوست داشته که بین خیلی از کسانی که آرزو مشهد دارن شمارو دعوت کرده
خیلی لذت میبردو از این حرفا خوشحال شد
گفتم امام رضا به برادر خودشون گفتن من تا وقتی با تو برادرم که حرف خدارو عمل کنی در غیر این من با تو نسبتی ندارم
حالا هم حجاب حرف خداست
و هم دل اقا رو شاد میکنه
نمیخواین به شکرانه حضورتون تو این شهر مقدس که ثواب حج قبول شده رو داره حجاب کنید و اونو هدیه کنید به آقا؟
با لبخند شالشو پوشید و گفت باشه به خاطر شما
گفتم نه به خاطر حرف خدا و شادی دل امام رضا
با خوشی از هم خدافظی کردیم و التماس دعا دادیم
تو این مدت افرادی پشت سرم ،بستنی فروش،فروشنده مغازه کناری،مشتریای مغازه اونطرفی همشون وایستاده بودن گوش میکردن
منم واضح صحبت کردم که بشنون انشاءلله امیده که تاثیر داشته باشه