حکایت
چرا چند شب است یاد من نمیکنید؟!
علامه طهرانی (ر) می فرمودند:
مرحوم دائی ام میرزا محمّد طهرانی، ـ ر ـ به قصد تشرّف به مشهد به تهران آمده بودند و در منزل پدرم ـ ر ـ که وارد شده بودند، رفت و آمد زیاد و از هر صنف به دیدن آن مرحوم میآمدند؛ بدیهی است عموهای این بنده نیز شبها و بعضی از روزها نیز مرتّباً آنجا میآمدند.
در همان وقت میرزا نجم الدّین پسر دائی ام خواب میبیند مرحومه عمهاش را (مادر بزرگ من) که میگفت: به محمّد رضا بگو چرا چند شب است یاد من نمیکند؟!
این خواب را برای حاج سیّد محمّد رضا، عموی بنده تعریف میکند و میگوید شما چه چیز برای ایشان خیرات مینمودید که چند شب است ترک کردید؟
ایشان ناگاه متوجّه میشوند که این چند شب به واسطه پذیرایی از مهمانها از خواندن نماز والدین که سالهای متمادی ملتزم به آن بودهاند غفلت کردهاند.
📚 مطلع انوار ج1.