حكايت
اثر خودخواهی بیرون رفتن از جمع ابدال و اولیاء خدا
از یکی از بزرگان نقل است كه گفت:
وقتى گذرم به كوه لبنان افتاد، در آن جا جمعيّتى از ابدال را ديدم. با ايشان جوانى بود كه به آنان خدمت مى كرد. شب كه مى شد دسته گياهى مى چيد، و براى غذاى ايشان مى پخت. سه روز آن جام بودم، روز چهارم بامداد با من گفتند: زندگانى ما را ديدى، برو، كه تو با ما زندگانى نتوانى كرد. مرا دعا كردند و من از ايشان جدا شدم. چيزى نگذشت كه گذرم به بغداد افتاد، آن جوان را ديدم دلّالى مى كند و مى گويد: (كيست به قيمت خوب بخرد؟)
تعجّب كردم. خوب نظر كردم ببينم وى همان جوان است كه ديده بودم. وى فهميد، مرا به كنار كشيد و گفت: چرا مى نگرى؟
گفتم به خدا مى نگرم ببينم تو همان كسى كه در كوه لبنان ديدم.
گفت: بلى، من همانم.
پرسيدم: اين جا چه مى كنى؟ و اين، كار تو نيست!
گفت: آرى، روزى ماهى بريان مى كردم، در وقت تقسيم، قسمت بهتر را براى خود نهادم، بدين جا افتادم.
📚 پاسداران حريم عشق ؛ ج2 ؛ ص167.
🆔
@huoooo