کاروان نور کاروانی می رود منزل به منزل با وقار می شود خورشید و مه ازخاک راهش شرمسار گر چه بر کس مقصد و راه سفر معلوم نیست می رود آسوده خاطر اهل دل ، خرد و کبار کعبه ی دل شد جدا از کعبه با چشمی پرآب تا بماند چشم زمزم تا قیامت اشگبار بحر رحمت می رود تا وعدگاه وصل خویش تا نماند بیش از اینها نینوا چشم انتظار می رسد از هاتف غیبی پیامی آشنا ای حبیبم هر چه گل در آستین داری بیار ای خلیل کربلا سوی منا تعجیل کن هستی خود را در این ماوا بدست ما سپار در طریق عشق ما پیر و جوان را فرق نیست امتحان دارد به یک اندازه شیر و شیرخوار ای ذبیح اعظم دشت وفا خوش آمدی تا به ایثارت نمایم بر خلایق افتخار کس چه می داند ز عهد کاروانسالار عشق گشته اینسان در هوای وصل جانان بیقرار @hushmand