همه شب در این خیالم که رسم به کوی مستی که دمی رهد خیالم ز خیال ملک هستی به هوای می چه شبها دل خویش خوش نمودم زچه رو ز من بریدی ز چه جام را شکستی به کجا روم که بی تو چمنی صفا ندارد به چه کس کنم ارادت که تویی بت الستی به هوای سیب رویت چقدر گناه کردم چه کنم نمی توانم نکنم درازدستی من کور دل در این ره ،ره عشق گم نمودم که تو هیچ وقت بر من ره وصل خود نبستی به هزار لفظ خواندم ز تو بوسه ای ستاندم به تو خویش تا رساندم دل عاشقم شکستی همگان فناپذیر و تو فقط بقای محضی همه آمدند و رفتند تو به دل همیشه هستی