غمِ شاهچراغ و عکسهاش ، غمِ اون سینه ی نحیف که با گلوله به تن مادرش دوخته شد ، غمِ زیارت های ناتموم ، غمِ دعای سلامتی و هزار آرزو که رو لب ها موند ، غمِ تصویرِ ضریح تو مردمک چشمهایی که باز موند ، غمِ کتابچه های دعایی که حالا خون ورق به ورقش رو بوسیده ، غمِ آینه کاری هایی که حنایی شده ، غمِ جمله ی : صبر کن یلحظه من برم سلام بدم برگردم … ، غمِ انتظاری که حالا قراره هیچ موقع تموم نشه .