من اگر معاصر رسول بودم
احتمالا آن جوانکْ بردهی شلاقخوردهی بغضآلود بودم که تاریکای شب، دور از چشم ارباب؛ پاورچینگام، آهسته و بیصدا، تن خستهام را به زیر پنجره کلبهی محمد میرساندم و گوش به صوت شبانهی کلمههای وحیانیاش میسپردم.
شهادتینی آرام و خالص، زیرلبهای خشک و ترکخوردهی غلامکی علاقمند به صوتهای آرامبخش...