بعلمست آدمی انسان مطلق***چو علمش نیست شد حیوان مطلق ولی علم تو باید با عمل یار***که تا شاخ امیدت آورد بار چو علمت با علم انباز گردد***همه کار تو برگ و ساز گردد چو علمت بی عمل باشد سفیهی***چو باعلمت عمل باشد فقیهی ترا چون در عمل تقصیر باشد***ز نفست دیو را توقیر باشد عمل با علم چون شد یار و هم پشت***نماند دیو را جز باد در مشت چو علمت هست جانا در عمل کوش***که تا پندت بود چون حلقه در گوش چو علمت همت پیش آور تو کردار***که تا هر کس ترا بیند کند کار چوعالم بیعمل شد گاه وبیگاه***شود هر کس ز او گستاخ و گمراه چو علم آموختی رو در عمل آر***که تا یابی بنزد حضرتش بار چو علمت با عمل همکار نبود***بنزد راسخونت بار نبود