🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍
🌱 🌱 🌱
🤍🤍🤍🤍🤍🤍
🌱 🌱 🌱
🤍🤍🤍🤍
🌱 🌱
🤍🤍
🌱
[سوژه عکاسی]
#نسیم_سیزدهم
صدای بوق آزاد درگوشم میپیچد!
شماره را عوض میکنم
خاموش!
کلافه دوباره شماره گیری میکنم
بازم خاموش
فاطمه دستش را مقابل چشمانم تکان میدهد:
_ چی شده؟جواب نمیدن؟
_ نه! نمیدونم کجا رفتن ... تلفن خونه جواب نمیدن...
گوشیهاشونم خاموشه،کلیدم ندارم برم خونه.
چندلحظه مکث میکند:
_ خب بیا فعلا خونه ما
کمی تعارف کردمو " نه"
دودل بودم...
اما آخر سر در برابر اصرارهای فاطمه تسلیم شدم
*
وارد حیاط که شدم، ساکم را گوشه ای گذاشتم و یک نفس عمیق کشیدم
مشخص بودکه زهراخانوم تازه گلها را آب داده
فاطمه داد میزند: ماااماااان... ما اومدیمم...
و تنها ک تعارف میزنی که:
اول شما بفرمائید...
اما بی معطلی سرت را پائین می اندازی و میروی داخل.
چنددقیقه بعد علی اصغر پسر کوچک خانواده و پشت سرش زهرا خانوم بیرون می آید...
علی جیغ میزند و می دود سمت فاطمه... خنده ام میگیرد چقدر شیطون!
زهرا خانوم بدون اینکه بادیدن من جابخورد لبخند گرمی میزند و اول بجای دخترش به من سلام میکند!
این نشان میدهد که چقدر خون گرم و مهمان نوازند..
وردم...
🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍