سوژه نئولیبرال چگونه هگل زمانه شد؟ بحثی در مضرات جامعه‌شناسی زیگزاگی 🔸️ حوادث پاییز ۱۴۰۱ حجم زیادی از ادبیات آکادمیک علوم اجتماعی را به خود معطوف کرد و با تقریب مناسبی می‌توان اذعان کرد که همه رویکردهای مختلف فعال در علوم اجتماعی ایران تحلیل‌های خرد و کلانی را نسبت به آن تولید کردند و از این جهت آن را می‌توان آن را «آزمایشگاه علوم اجتماعی» ایرانی در نظر گرفت. به واقع این فربهی تولیدات راه را برای فراتحلیل خود این تحلیل‌ها هموار می‌کند. 🔸️ در یک فراتحلیل اجمالی از ادبیات تولید شده در این بازه هم می‌توان دریافت که علوم انسانی و اجتماعی در ایران از فقدان «سنت‌مندی» رنج می‌برد. 🔹 سنت‌مندی علمی به زبان ساده به چارچوب واضح، مشخص و مستمری ارجاع دارد که قلمرو حرکت نظری پژوهشگر را در انتخاب موضوعات پژوهشی و نحوه پردازش آن‌ها سامان می‌دهد و تاملات و تجربیات علمی و پژوهشی او را انباشت کرده و زمینه نیل به یک "پژوهشگر مولف" را فراهم می‌کند. از این جهت مثلا کسی که در یک سنت علمی انتقادی هویت می‌یابد به راحتی نمی‌تواند عناوینی همچون «آسیب شناسی فرهنگی و اجتماعی» را برگزیند چرا که این دو، رویکردهای متفاوتی اند و تشریح مساله‌هاشان و خروجی‌های مورد انتظارشان با یکدیگر تفاوت اساسی دارد. همچنین سنت‌مندی علمی و پژوهشی در شکل جمعی‌اش آن‌چیزی است که به آن «مکتب علمی» می‌گوییم. 🔸️ این فقدان سنت‌مندی به دلایل مختلف همچون دلایل نظری (‌فقدان برنامه پژوهشی و عمق نظری) و یا چرخش‌های مکرر بر اثر درگیری در پروژه‌های کارفرمایی اداری، اقتصادی و سیاسی دولتی و غیر دولتی روی می‌دهد. بد نیست عطف به رویدادهای ۱۴۰۱ نمونه‌هایی از این چرخش‌ها را مرور کنیم: ۱- بخشی از جریان چپ انتقادی در سال‌های اخیر با بررسی تاثیرات اشکال سرمایه‌داری متاخر در حوزه فرهنگ و سبک زندگی از مفهوم « سوژه نئولیبرال» برای توضیح رفتارهای توده‌وار نوجوانان و جوانان استفاده کرده‌است. به عنوان مثال مثال‌واره اصلی این جریان، دکتر اباذری، در یک سخنرانی معروف سوژه نئولیبرال را سوژه‌ای «سیاست زدوده، خوش‌گذران، لذت‌طلب، منفعت‌طلب، نفع‌جوی فردگرا، بی تاریخ و ... دانسته بود. همچنین رشد سلبریتیزم در اثر سیطره رسانه‌های اجتماعی جدید و تاثیر سلبریتی‌ها بر ناهنجاری‌های فردی و جمعی از موضوعات اصلی نقد این جریان بوده است اما در ماجراهای ۱۴۰۱ این جریان با تغییر چارچوب نظری قبلی خود با چرخشی آشکار به مشروعیت بخشی به همان سوژه‌های نئولیبرالی ‌می‌پرداختند گویی آن سوژه‌ها بدون تغییری در ساختار کلان اقتصادی به چنان خودآگاهی نابی دست یافته‌اند که نه با جمعیت‌های به قول ارتگایی گاست «میان مایه توده‌وار و خشونت طلب» بل با هگل‌های زمانه مواجهیم. ۲- دسته دیگر از این چرخش‌گران جامعه شناسانی بودند که در یک دهه اخیر با علم کردن بحث آسیب‌های اجتماعی توانسته بودند پروژه‌های کلانی را از نهادهای حاکمیتی دریافت کرده و البته بدون تولید ادبیات نظری قابل توجهی کارهای پراکنده‌ای را به خروجی برسانند. این دسته نیز در پاییز و زمستان ۱۴۰۱ با چرخش از چارچوب‌های کارکردی آسیب‌شناسانه‌ قبلی‌شان به مشروعیت بخشی تمنیات، الگوها و رفتارهای سیاسی و فرهنگی همان سوژه‌های به زعم خودشان معلولِ «آسیب دیده» مشغول شدند. ۳- دسته دیگر نیز مثلا نهادگرایانی (همچون محسن رنانی و...)‌ بودند که سال‌ها درباره کژکارکردهای نهادهای آموزشی و تربیتی رسمی و غیر رسمی در ایران داد سخن می‌دادند ولی ناگهان چنان تصویر آرمانی و امید بخش و خوش بینانه از همان خروجی‌های نا‌امید کننده قبلی ارائه می‌کردند گویی از مهرماه ۱۴۰۱یکباره درب‌های آسمان باز شده و سوژه‌های مورد نظر این دسته از نهادگرایان از آسمان نازل شده‌اند. 🔸 مثال‌وراه‌های این چرخش‌های زیگزاگی البته به این موارد محدود نمی‌شوند منتهی این پرسش را پیش می‌کشد که این چرخش‌ها را چگونه می‌توان تبیین کرد؟ آیا این چرخش‌ها صرفا بازتاب سیاست‌زدگی یا پروژه‌زدگی این دسته از جامعه‌شناسان است و یا فراتر از آن ماجرا به ساختار نهادی آموزش و پژوهش علوم اجتماعی در ایران باز می‌گردد؟‌ از آن مهم‌تر اینکه چنین وضعیتی را چگونه می‌توان اصلاح کرد؟ چگونه می‌توان گروه‌های آموزشی و پژوهشی هویت‌مند و چارچوب‌مند داشت؟‌ چگونه می‌توان بین پروژه‌های کارفرمایی و برنامه‌ پژوهشی جمع کرد؟‌ ✍ میثم مهدیار @iisociology