رادیکالیسم نمایشی ژیژک ایرانی.
ژیژک بر این باور است که در تحلیل نهایی فرم تعینگر محتوا است. با این حال، ژیژک ایرانی آن را به کاریکاتوری ناخوشایند تقلیل میدهد. توهم دلخراشی که در ژیژک ایرانی از این ایده مایه میگیرد این است که باید «با فرم به جنگ با محتوا رفت»! لذا در رفتارهای اجتماعی_سیاسی خود، اعتقاد راسخی بر حفظ فرم در وجه رادیکال آن دارد.
او مثل یک رادیکال لباس میپوشد، مثل یک رادیکال حرف میزند و غذا میخورد و علاقهمند است مثل یک رادیکال عمل کند، در حالی که زندگی او در نسبتی ارگانیک با رادیکالیسم مورد ادعایش قرار نگرفته است. این مسئله خود از تبعات زیستن در عصر بیباوری پسامدرنیستی است. آنچه که ژیژک با عنوان
کلبیمسلکی بورژوایی یاد میکند.
مشکل آنجاست که بستر اجتماعیای که ژیژک ایرانی در آن زیست میکند و بخشی از آن است، نشانی از وجود یک روند و جریان فعال جمعباورانهی اجتماعی/سیاسی بهدست نمیدهد. لذا فعالیت صوری بهاصطلاح «رادیکال» سوژههای سیاسی این بستر اجتماعی، در بهترین حالت عملی مجزا و فردی، و در بدترین حالت تنها یک نمایش فخرفروشانه است.
ژیژک معتقد است که «آپاراتوس فرهنگی_اقتصادی، برای بازتولید خودش تحت بازار رقابتی، نه تنها مجبور است جلوهها و محصولات قویتر و تکاندهندهتر را تحمل کند، بلکه باید موجبات پیدایش آنها را نیز فراهم آورد.»
برخلاف تصور رایج، این شکل غالب رادیکالیسم نمایشی، از سوی تمامیت سیستم فرهنگی_اقتصادی سرمایهداری پسین، کاملاً پذیرفتنی است و هیچ وجه رهاییبخشی را نمایندگی نمیکند. لذا، سبک زندگی رادیکال، اگر در دههی انقلابی 60 نشان از مترقیبودن و عناد با وجوه سرکوبگر و پدرسالارانهی سیستم را داشت، این روزها، بخش پذیرفتنی و مشروع ایدئولوژی سیستم است.
سبک زندگی ویژهی جنسی، سبک زندگی ویژهی معاشرت با اطرافیان، پرخاشگریهای فردی، تعلق خاطر به یک حرفه و کار مشخص یا عدم تعلق به کار ثابت و… بهتمامی اموری رایج و مرسوماند. پس اگر ژیژک ایرانی در تلاش است با رادیکالیسم نمایشی، جلوهای مترقی را از خود عرضه کند، متأسفانه ژست نمایش رادیکال، امری غیرقابل پیشبینی برای سیستم نیست!
ژست
رادیکالیسم نمایشی، در نهایت امر، منتهی به عملی فردی و با انگیزههای فردی، به دور از هرنوع آرمان جمعگرایانه خواهد شد که گشایشی انتقادی از ایدئولوژی سیستم را به بار نمیآورد.
نمایش رادیکالبودن بخشی از هویت ژیژک ایرانی است. هویتی که با خشمی برتریجویانه همراه است. ژیژک ایرانی بر این باور است که بابت دانش نسبیای که دارد، و همچنین موقعیتی که در آن قرار گرفته (موقعیت سوبژکتیو یک روشنفکر) باید نقشهای متعددی را ایفا کند. در عین اینکه به بدیل وضعیت درهمپیچیدهی اجتماعی میاندیشد، همزمان رسالتی برای خود تعریف کرده که بهمثابه یک منتقد اجتماعی عمل کند.
نقشهای متعدد، اشغال موقعیت جذاب روشنفکر (که به تبختر میانجامد)، ناتوانی از درک جوانب پیچیدهی موضوعات اجتماعی، بیحوصلگی و شتابزدگی در ارائهی تحلیل، همگی در کنار یکدیگر به ژیژک ایرانی مشروعیت نمایشگری را میدهد.
نباید فراموش کرد که، دیده شدن و تلاش برای دیده شدن، یک موضع هستیشناختی است. انسان بودن، گریزی از این موضع را به جای نمیگذارد. ایراد کار ژیژک ایرانی این است که نمایشگری را به یک وجه بازاری تقلیل میدهد. او از طریق این نمایشهای رادیکال قصد تجارت فردیت متورم خود را دارد، نه بسط و نشر آرمانی که مدعای آنرا دارد. فارغ از اینکه آرمان یک فرد، ارزش مثبت یا منفی دارد، عمل تجارت و فروش فردیت صاحب آن آرمان، به شیواره ساختن آرمان مذکور منتهی میشود.
این ویژگی ناب ژیژک ایرانی را
اسنوبیسم انقلابی مینامیم. اسنوبیسم انقلابی، تلاش سوژهها است برای متمایز شدن در بستری که تنها وجه اشتراک تمایزیابی است. لذا، در نهایت این خصلت تمایزجویی به امری مشترک بدل میشود. تلاشهای سترگ ژیژک ایرانی برای متمایز شدن، به امری نامتمایز و همگون بدل میشود. هرقدر که تلاش کند متمایز بیندیشد، هرقدر که تلاش کند متمایز زندگی کند، جایگاه متمایزی را اشغال کند، سرآخر او نیز کسی است درست مثل بقیه که جایگاه تمایزش ذاتاً امری ساختاری و نهایتاً مشابه با دیگران. ژیژک ایرانی بهاجبار در این مسیر راه اغراق را میپیماید و رقابتی شرورانه را برای متمایز شدن میآغازد که نتیجهای جز همدستی و همگونی در پی نخواهد داشت.
اگر روزگاری متمایز شدن واجد خصلتی مترقی و نفی وضعیت همگونساز موجود بود، در این زمانه، متمایز شدن امری تجویزی است و خصلتی آوانگارد در آن نمیتوان سراغ کرد.
نتیجهی عملی اسنوبیسم انقلابی از این قرار است: من متفاوت رفتار میکنم، پس هستم! این رفتار کردن، مشتمل بر گسترهای از اعمال مختلف است، از سبک زندگی تا نگاه تحلیلی اندیشهورزانه. هرچه متفاوتتر، بهتر!
✍ آرش اسدی
@iisociology