📚 📚 قسمت بخش دوم فهيمه عينكش را برداشت وهمان طور كه شيشه هايش را پاك مي‌كرد وسرش پايين بود، گفت: - من، نه اينكه كاملا" با نظر عاطفه موافق باشم، ولي... وديگر چيزي نگفت. عينك را آورد جلوي چشمش و به طرف نور گرفت. سعي كرد وانمود كند كه مشغول امتحان كردن شيشه‌هاي عينك است. راحله كمي ابروهايش را به هم نزديك كرد: - ولي چي؟ چرا حرفت رو خوردي؟ فهيمه عينكش را گذاشت جلوي چشمش، چشم‌هاي ريزش دوباره پشت عينك قايم شد. كمي به راحله خيره شد و بالاخره با ترديد گفت: من، نه اينكه كاملا" با نظر عاطفه موافق باشم، ولي... وديگر چيزي نگفت. عينك را آورد جلوي چشمش و به طرف نور گرفت. سعي كرد وانمود كند كه مشغول امتحان كردن شيشه‌هاي عينك است. راحله كمي ابروهايش را به هم نزديك كرد: - ولي چي؟ چرا حرفت رو خوردي؟ فهيمه عينكش را گذاشت جلوي چشمش، چشم‌هاي ريزش دوباره پشت عينك قايم شد. كمي به راحله خيره شد و بالاخره با ترديد گفت: - ولي مي‌خوام بگم كه اين حرف يا نظريه اي كه عاطفه گفت به همين سادگي‌ها كه فكر مي‌كنيم نيست و نمي تونيم به همين سادگي ردش كنيم. ابروهاي راحله بيشتر به هم نزديك شدند: - فهيمه حرف هات مبهمه! روشن تر حرف بزن تا ببينم چي مي‌خواي بگي؟ - چيز خاصي نمي خوام بگم. منظورم اينه كه... ادامه دارد.... 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇 ✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1