سکوتِ سحرگاهان را یارای شکستن نیست. باعظمت تر از این سکوت، آسمان است. آسمانی که کواکب را در خود جای داده و از آن بالا مشغول نظاره‌ی عشّاق پروردگارند که چگونه ندای يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ رب را شنیده اند‌ و خواب بر خود حرام کرده‌اند و به وصل او مشغول... نسیم خنکی گونه هایم را نوازش می‌دهد و اولین ماه رمضان مادر شدنم را شادباش می‌گوید. من اما غمی بزرگ در دل دارم، چرا که امسال از صوم و ماه صیام بهره ای نمی‌برم... نسیم قدری صورتم را نوازش می‌دهد و می‌گوید رمضان را بهار قرآن گفته‌اند نه صوم. قدری فکرم را درگیر می‌کند. اما دلم راضی نمی‌شود و هجوم خاطرات سحرهای گذشته تمام فکرم را مشغول خود کرده است. نسیم ناامید نمی‌شود و می‌فهماند که قرآن را دریاب اگر به یمن مادر بودن و تغذیه جگرگوشه ات از صوم محرومی! نمی‌دانم به برکت دعای خیر چه کسی است که مرا پرت می‌کنند میان روضه‌ی کربلا و تشنه ماندن شیرخواره! اصلا از وقتی که مادر شدم، روضه‌ی شش ماهه ی کربلا بیشتر به هم می‌ریزدم. خانم رباب را بیشتر درک می‌کنم که چه خون دلی کشید با شنیدن صدای گریه‌های از سر گرسنگیِ جگرگوشه اش... سر بسته بماند بهتر است! نسیم که حالم را می‌بیند شروع می‌کند به بوسیدن شبنم اشک هایم. می‌گوید: اما، خدایت که حرکت یک دانه‌ی شنِ بیابان تحت اراده‌ی اوست، اراده کرده که در دوره‌ای باشی که مزیّن به قرآن است. لبخندی کنج لبم می‌نشیند! قند در دلم آب می‌شود که چگونه پروردگارم مرا از یاد نبرده و دائم بنده پروری می‌کند. اراده ام را مصمم می‌کنم که اوج بهره را از دوره ملکوت ببرم، که بی گدار به آب نزنم در فیض بردن از معارف قرآن، که نکند این بار هم فرصت سوزی کنم! از محبوبم می‌خواهم که سهم من و فرزندم از بهار قرآنت، حرمان نباشد... ناگهان صدای اذان،رشته افکارم را پاره و جانم را زنده می‌کند. با خود زمزمه می‌کنم: إلهی! یا مَن بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡءٖ خُذ بِیَدی... ✍ صبا باغستانی خاطرات و ارسالی مخاطبین دوره ارسال مطلب به پویش همراه با جایزه ۵۰۰ هزار تومانی 👇 https://survey.porsline.ir/s/JZdSvuf 🆔 @imam_alrahmah