خبر این بود که چند سرو رشید آوردنـد   استخوان های تو را ماه صفر آوردند جیب پیراهنی آغشته به خــون را گشتند نامه ای را که به مقصد نـرسیـد آوردند نامه مثل جگر تشنه ی تو سـوخـتـه بود قـفـل آن بــاز نشد هر چه کـلـیـد آوردند مادرت گفت کـبوتر شده ای، می دانست آسـمـان را به هــوای تو پــدیــد آوردنـد لحظه ی رفـتن تو خوب به یـادش مانده آب و آیـیـنـه و قـــرآن مـجـیــد آوردنــد جـا نـمـاز متـبـرک شـده اش را آن روز            با گـلـی سـرخ که از باغچه چید آوردند وقت رفتن تو خودت روضه ی اکبر خواندی       و چه ابری شد و بــاران شـدیـد آوردنـد سـال هـا بـعـد تو از راه رسـیـدی اما...            خوب شد مادرت آن روز ندید آوردند... پیکری را که به شش ماهگی ات می مانست پیـکـری را که به قـنـداق سـفـیـد آوردند حتم دارم که خود حضرت زهرا هم بود            روزهایی که به این شهـر شهیـد آوردند 💔شهدای خانطومان💔