@IntMob ❇️ رزق محرّم ده ها اتفاق و تصادف غیرمنتظره رخ داده تا اینجا، من و خدیجه و فاطمه، توی قطار شینکانسن از کانازاوا به کیوتو کنارهم بنشینیم. خدیجه بحرینیه، دانشجوی اقتصاد و روابط بین الملل، شیعه. فاطمه پاکستانی، دانشجوی بیوتکنولوژی وسلولهای سرطانی، اهل سنت. از هردری حرف می‌زنیم و قصه میرسه به کاروان زیارتی پاکستانیها در ایران و عراق و ...سوریه! فاطمه تندوتیز یه شال مشکی از کیفش درمیاره و سرش رو میپوشونه و میگه: یه سوال! چرا حضرت زینب از امام زین العابدین جدا شد و رفت سوریه؟! من و خدیجه که از این تغییر ناگهانی بحث حسابی جاخوردیم ،جوابی نداریم! سوالو میفرستم برای همسرم و تا جواب بیاد فاطمه ادامه میده: «مناجات نامه امام زین العابدین روخوندین؟(صحیفه سجادیه).من کلش رو بارها خوندم! تنم می‌لرزه هربار! امام معصوم چطوری توی تاریکی شب کنار دیوارکعبه خدا رو به رحمانیتش قسم میداده! اگر مناجات نامه نبود ما دعاکردن بلدنبودیم!» @IntMob من و خدیجه بهت زده،نفس هم نمیکشیم! فاطمه ادامه میده«حادثه کربلا امام زین العابدین رو پیر کرد! حادثه کمی هم نبودها! یک صبح تا غروب آفتاب! جهان آفرینش زیرو رو شد!» بهت من بغض میشه و فاطمه پرشور و بیوقفه دوساعت تمام ادامه میده: از تیر زهرآلود حرمله و زبان خشک علی اصغر، از خرابه های شام و فضه و وصیت حضرت فاطمه و قافله اسرا، از خطبه های حضرت زینب... بغضم اشک میشه و محکم بغلش میکنم میگم فکرش رو هم نمیکردم یک اهل سنت اینطور قصه عاشورا رو برام بگه! یهو جدی میشه میگه«عاشورا، قصه شیعه و سنی نیست! قصه اسلامه! قصه اخلاق و انسانیته! اگر عاشورا نبود، اسلام هم نبود که دعوای شیعه و سنی باشه! اصلا همه آموزه های پیامبران از بین میرفت و بشر برمیگشت به جاهلیت اولیه‌ش! حتی حضرت ایراهیم هم حادثه عاشورا رو میدونست! خدا از ازل قصه عاشورا رو میدونست!میدونی ما همیشه میگیم «رضی الله عنه» ولی درمورد اهل بیت میگیم «علیهم السلام» چرا؟! چون خدا باید از همه بنده ها راضی باشه، اما خودخدا از اهل بیت میپرسه: «آیا از من راضی هستید؟» چون مصیبت عاشورا برای اهل بیت، از خلقت آدم تا خود قیامت بی‌سابقه اس! این حادثه خیلی عظیمه! @IntMob میگم تو چقدر خوب روضه میخونی! میگه برادر من توی نروژه و والدینم مالزی کار میکنن ولی همه عمر پای «مجالس» بزرگ شدیم و هرسال کلی نیاز دادیم!(نذری). عالمان ما میگن روایت کردن عاشورا عبادته!ادامه دینه! هرکجا که بریم میگیم! موقع پیاده شدن، من و خدیجه با خجالت از اینکه نه عرضه و جرات فاطمه رو داریم نه سوادش رو از فلسفه عاشورا، داریم حرف میزنیم.میگه زینب باورت نمیشه یه چیزی بگم! با خودم عهد کرده بودم هرطور شده عاشورا تاسوعا برم توکیو به مجلس روضه جایی پیدا کنم، بعد موبایلم که شکستی دیدم بدون موبایل نمیتونم برم، تازه پول تعمیر موبایل زیاده و پولی هم نمیمونه، بعد اینجا و روضه فاطمه... یعنی امام حسین میدونست من روضه لازم دارم!» و من حیرت زده دارم فکر میکنم یعنی همه اتفاقات عجيب امروز، تصادفی بودن؟! یعنی این امام حسین نبوده که به زور دست منو گرفته آورده نشونده توی این مجلس روضه غریب و ناگهان ؟!! منبع: bahramizeinab 💯 مبلغان بدون مرز @IntMob