هـزار راهِ نرفته 🇵🇸
_
دیگر نمان .. ای گلشن خزان دیده ؛ نمان .. هـرچند با رفتنت اهلِ‌بیت دیگر بوی بهـر را در آن خرابآت استشمام نمی‌کنند. هرچند کمر خمیده و گیسوی سفید عمه مصیبت دیگری را تاب نخواهد آورد. دیگر نمان ، که تو خرابه نشین نیستی ! چـرا که فرشتگان برایت بال گشاده‌اند و انتظار گام‌های کوچکت را می‌کشند. عرش را به پاس قدم‌های مبارك تو مفروش کرده‌اند و بی‌صبرانه تو را می‌خوانند. ای نازدانه‌ی پدر ، جاده‌های بیابانی حرمتِ پاهای زخمی‌ات را نگهدار نبودند. چـرا باید بمانی ؟! دیگر سقف ِ ویرانه هم تحمل ندارد ، لهیب ماتمی خرابه را می‌لرزاند. چه کسی دیده است که جوجه‌کبوتر طوفان زده‌ای را تیر و کمان حواله کنند ؟ دخترکی که تا به‌حال جز دست مهر پدر ندیده است را آشنای تازیانه‌ها کنند ؟ غبار غم و اندوهت را هیچ بارانی نمی‌تواند بشوید ، پس برو که پدرت به انتظارت بنشسته. ناله‌های کودکانه‌ات ، خاطر باد را آشفته کرده است. پنجره‌ها ، کابوس‌های سیاه هر شبت را تب می‌کنند. می‌نویسمت و وجدان‌های بیدار جهان را به قضاوت می‌طلبم . اما تو برو ، که تو خرابه نشین نیستی ! ✍🏻