بی‌تفاوت نبودن خیلی قشنگه ! غرقِ خواندن اخبار اخیر بودم که متوجه ماشین کناری شدم. انگار چند دقیقه‌ای بود که دنبالمان راه افتاده بودند و سعی داشتند مرا صدا بزنند. اما آنقدر از اطرافم دور بودم که نه می‌دیدم و نه می‌شنیدم. پراید نقره‌ای رنگی که سرنشین‌هایش دو پسر جوان بودند. خیره نگاهشان کردم ، هنوز هم آنجا نبودم. سعی داشتند چیزی را به من بفهمانند و من هنوز داشتم نگاهشان می‌کردم اما نمی‌دیدمشان. فرمان را ول کرد و با حرکات دستش روی سرش یک روسری بست و بعد به من و بعد در اشاره کرد. چادرم را می‌گفتند ، لای در ماشین گیر کرده بود و روی زمین کشیده میشد. ناخواسته زیر ماسک لبخند کش داری زدم که زیر چشم‌هایم چروک افتاد. خیالشان که راحت شد منظورشان را گرفته‌ام گازش را گرفتند و بین ماشین‌های جلویی گم شدند. ✍🏻 | ۱۹ آذر/صفرسه