« فراق » خدا داند که چه فاصله‌ها است از مَ‌ن تا مَن. من فراق را با تک‌تک سلول‌هایم حس می‌کنم. طب‌سوزنی ، طب‌سنتی ، طب‌مدرن ، همه را امتحان کرده‌ام. درد بی‌درمان‌ است درد دوری. اما باعث این فراق منم ، منی که هیاهوی دنیا گوش‌هایم را کر و چشمانم را کور کرده است. با این‌حال شاید گاهی فراموش‌کنم ولی هرگز سرود فاصله‌ها و نیآمدن شما را باور نمی‌کنم. آغاز این جنونِ خفته در مَن از کجا بود ؟! به گمانم از ازل ، از همان روزی که گلِ وجودم را سرشتند ، عشقِ شما را در دلم پنهان کردند. با یک‌عالم فاصله از خودم انتظار دارم به شما برسم ، از اول هم آرزوهایم محال بودند !خورشید هنوز هم صبح‌ها می‌درخشد و ماه هرشب‌ مهمانِ چشمانم می‌شود ، و مَن به لحظه‌های نبودن شما سلام می‌کنم زیر لب زمزمه می‌کنم : تمام می‌شود این فاصله‌ها ، بی‌گمان آخر یک روز به لحظه‌های با شما [ سلام می‌کنم ] . مَن امّا باعث این فراقم .. بدون قافیه مانده‌ام ، دلِ غزل تنگ است چقدر شاعر این روزها دلتنگ است مـرا به خالِ لب دوست بازگردانید اگر چه بین من و او هزار فرسنگ است ✍🏻