⭕️ حمید نمی‌توانست ظلم را ببیند و ساکت بماند / بخش دوم 🔹شما چگونه از شهادت برادرتان مطلع شدید؟ 🔴 من سبزوار زندگی نمی‌کنم و به خاطر کار نظامی همسرم، در تهران هستم. هشتم اردیبهشت ساعت یک بامداد همسر شهید با همسر بنده تماس گرفت و گفت زودتر خودتان را به سبزوار برسانید که حمیدرضا ضربات چاقو خورده و فوت شده است. 🔺هنوز به مادرم اطلاع نداده بودند که حمیدرضا فوت کرده است بلکه گفته بودند حمیدرضا در بیمارستان نیاز به جراحی دارد. چون وقتی من با مادرم تماس گرفتم متوجه شدم هنوز مادرم در جریان فوت پسرش قرار نگرفته است. مادرم وقتی از پشت تلفن فهمید دارم گریه می‌کنم، تعجب کرد که چرا دارم گریه می‌کنم. به من گفت چه کسی به شما اطلاع داده که حمیدرضا بیمارستان است؟ من شبانه به سمت سبزوار راه افتادم و ساعت ۸ صبح که رسیدم دیدم درِ منزل باز و خانه شلوغ است. متوجه شدم مادرم نیز از شهادت حمیدرضا اطلاع پیدا کرده است. 🔸از شب حادثه بگویید که چگونه برادر شما به شهادت رسیدند؟ ♦️خیلی‌ها خواستند این حادثه را به بحث سیاسی بکشانند، ولی اصل ماجرا را که دوربین‌های آن خیابان از حادثه ثبت کرده است نشان می‌دهد حمیدرضا می‌خواست از دختر خانمی که مورد ظلم قرار گرفته بود، دفاع کند. برایش فرق نمی‌کرد که طرف خانم باشد یا آقا یا بچه، وقتی می‌دید که یک انسان دارد به طرف مقابل زور می‌گوید و او را اذیت می‌کند، می‌رفت جلو. ⭕️ شخصیت حمیدرضا طوری بود که هیچ گونه نمی‌توانست ظلم را قبول کند. برادرم در شامگاه هشتم اردیبهشت در خیابان ابوریحان سبزوار (که در حال حاضر به نام برادرم تغییر نام یافته است) هنگامی که دو شرور برای دو دختر جوان ایجاد مزاحمت کرده بودند و قصد داشتند یکی از آن‌ها را با خود ببرند، به دفاع از آنان برمی‌خیزد. 🔻برادرم می‌توانست خودش را قاطی معرکه نکند یا نهایتاً زنگ بزند ۱۱۰ یا کاری نکند یا اینکه حداقل بعد از خوردن اولین ضربات چاقو معرکه را ترک و فرار کند، ولی مردانه وارد معرکه شد و پناهی برای آن دو دختر شد که در دست چند هوسباز گرفتار شده بودند. برادرم در درگیری با اراذل شرور، از ناحیه سینه و پشت مورد ضربات متعدد چاقو قرار گرفت و به شهادت رسید. آن دو جوان چاقو به دست نیز که ایستادگی و مقاومت برادرم را دیدند ترسیدند و در نهایت فرار کردند. 🔹با قاتلان شهید روبه‌رو شدید؟ 💢 بعد از گذشت ۱۰ ساعت از زمان وقوع حادثه ضاربان دستگیر شدند و کیفرخواست متهمان پرونده شهید در سبزوار، پس از ۱۳ روز از شهادت وی صادر شد، اما من نمی‌خواهم به آن قاتل‌ها فکر کنم، همه سعی‌ام این بود که هیچ وقت چشمم به آن‌ها نیفتد. 🔹این کمک به دیگران در زندگی شهید الداغی مسبوق به سابقه بود؟ 🔴 برادرم هر موقع فقیری را سر چهارراه‌ها و پشت چراغ قرمز می‌دید که دست نیاز به سویش دراز کرده است، اعتقاد داشت که حتماً باید کمکش کند. چون طرف از شخصیت خود گذشته است که جلوی دیگران دست دراز کرده است و باید به او کمک شود، ولی جالب بود می‌گفت پول ندهید، چون احتمالاً یک نفر دیگر پول را از این‌ها می‌گیرد و نمی‌گذارد خرج خودشان شود، برای همین اگر در ماشین بود می‌گشت و یک چیز خوراکی می‌داد و اگر در پیاده‌رو بود و اینگونه بچه‌ها را سر چهارراه می‌دید، می‌گفت بیا برویم سوپرمارکت و برایشان خرید می‌کرد. 🔸بعد از شهادت برادرتان، دوستانشان چه مطالبی از شخصیت او تعریف می‌کردند؟ ♦️حمیدرضا در دانشگاه تربت جام مشغول تحصیل بود، دوستانش بعد از شهادت ایشان برایمان تعریف کردند حمیدرضا یکسری ویژگی‌های اخلاقی خاص خودش را داشت و غرور خاصی در چهره‌اش بود. مثلاً هیچ وقت عادت نداشت در صف شلوغ سلف دانشگاه بایستد تا غذا بگیرد. گرسنه می‌ماند تا برود خانه چیزی درست کند و بخورد، در عین حال وقتی می‌دید یک نفر جلوی دانشگاه ایستاده و دارد کفش‌ها را واکس می‌زند، به خاطر آن بچه می‌رفت در صف سلف دانشگاه می‌ایستاد تا غذایی بگیرد و بدهد این بچه تا غذایی بخورد. 🔴 موقعی که حمیدرضا در تربت جام به دانشگاه می‌رفت، پدرمان برای او خانه‌ای اجاره کرده بود. آن خانه اجاره‌ای از آن خانه‌های قدیمی بود که خیلی اتاق داشت. یکی از همکلاسی‌های دیگرش می‌گفت من آن زمان پول نداشتم اتاقی را اجاره کنم و خوابگاه هم از طرف دانشگاه به من داده نشده بود. حمیدرضا به همکلاسی‌اش گفته بود خانه اجاره‌ای من اتاق زیاد دارد تو هم بیا در یکی از اتاق‌ها بنشین. دوستش می‌گفت من سه ماه در خانه حمیدرضا زندگی کردم بدون اینکه مبلغی اجاره بدهم. حتی یک‌بار از من نخواست که تو هم بیا غذا درست کن یا اتاق‌ها را جارو کن. می‌گفت در مدت این سه ماه حمیدرضا کاری از من در خواست نکرد و خیلی برادرانه از من مراقبت کرد. من کم و کسری در آن مدت که پیش حمیدرضا بودم احساس نکردم. @iran_onlin_ir